۱۳۹۹ شهریور ۳۰, یکشنبه

بگذار عاشق باشیم


بگذار

در كنارِ اين همه ديوار

دمي ديوانه وار

عاشِق باشيم

تا در خاطرِ خاك بماند كه

باران هم مي بارد

شاخه ی برهنه ی نارون

گرمايِ تنِ پرنده را

در ياد دارد و

شكوفه ی اقاقي

در آرزويِ آويزِ سينه ریزت

 لحظه ها را مي شمارد.

 

بگذار

در ميان اين همه غبار

دمي ديوانه وار

 عاشِق باشيم

تا نمِ شبانه ی شبنم

بر لبان گشوده ی شبدر

بنشيند

آسمان

 رنگين كمانِ نگاهت را

بر شانه ی خميده ی  شهر

ببيند

و درد و دروغ

درمانده تر از هر روز

رخت  برچيند

 

بگذار

با اين همه دل مُردگيِ بي شمار

دمي ديوانه وار

عاشِق باشيم

تا قناري

 در جان غمگين ارغوان

ترانه بخواند

خوشه‌ ی طلائي انگور

با لمسِ دستانت

رقصِی مستانه را

به صحن و محراب كشاند

و قاصدكِ خوش خبر

در كوچه های تنهايي

نشانِ شادي بِنشاند.

 

بگذار اي نگار

باز

ديوانه وار

عاشِق باشيم.

 

ارسلان-تهران
پانزدهم  شهریور ماه نود و نه

هیچ نظری موجود نیست: