کِرِشمه ی مخملیِ گلِ سرخ
شوقِ گلگونی است
که در خشکسالیِ شاخه
رخ از نقابِ شرم
بیرون می کشاند
تا رویایِ شکفتن را
بی واهمه ی کابوسِ آشفته ی باغ
به تعبیر بنشاند
نقشِ سپیدِ پرنده
بر بومِ نیلیِ آسمان
پروازِ بلندی است
که بر فرازِ باد
ترانه ی رهایی را
بی تردیدِ سقوط
می خواند
نوازشِ بارانی که
بر تنِ شبدر و شقایق
عاشقانه می بارد
خماریِ بهارانه ای است
که دروازه ی خیال را
بر رویِ جادویِ خواب می گشاید
تا از تلخیِ تب و تابِ ایّام
دمی بیاساید
آوازجاریِ رود
خنده های دخترانه ای است
که بر فراخِ دشت
می رقصد
تا زهدانِ آبستنِ زمین
آسوده بزاید و
ساقه ی نازکِ آلاله را
از دردِ خزنده ی عبور از خاک
رها نماید
پرنیانِ نگاهِ تو اما
هُرمِ بی قراری است
که در دستانِ گلبرگِ ارغوان
می روید
بر بالِ کبوتر
راهی به آسمان
می جوید
و با سرریزِقطره هایِ شبنم
از نیازِ زلالی می گوید
تا در کنجی
رها بماند
ارسلان-تهران
سیزدهم مهرماه یکهزاروچهارصد