Wednesday, 24 September 2025

باران رهایی




 شر، شرِ کف بر دهانِ ناودان،

از خشمِ طوفانی می‌گوید،

که بر زمین می‌کوبد.


وسواسی دارد امروز

 ابر،

تا کامِ تلخِ خاک را

به سیلابی بروبد.


صدای بارشِ بی‌امان بر سقف،

آشوبی بر پا کرده است.


ابر در هم می‌پیچد،

انگار

از غرشِ هر آذرخش

با خود

می‌ستیزد.


باد،

گلاویز با شاخه‌های عریان،

ته‌مانده‌ی کاکلِ طلاییِ درختان را

در هم می‌ریزد.


دو نوازیِ کوبه‌ایِ باد و باران،

و برگِ سرگردان،

که از سقوط

بر سردیِ خاک

می‌پرهیزد.


حضورِ بی‌بدیلِ تو،

اما،

پاییز را

با رنگِ چشمانی

لبریز کرده است؛

که از لاک و مهرِ صندوقچه‌ی خاطرات

می‌گریزد.


در جانِ ویرانی

آرمیده است،

که از گردشِ ناشنوای ایام

خسته است.


و دل به روزنی

بر دیوارِ سنگینِ سکوت

بسته است؛

تا شاید

طوفانِ پاییزی،

تصویرِ درخشانِ همه‌ی فصول را

بر چهارراهِ رهایی

بیاویزد.


ارسلان – ویسبادن

بیست‌وچهارم سپتامبر ۲۰۲۵

Friday, 19 September 2025

Daybreak ( شبگیر )




by Arsalan – Wiesbaden, September 18, 2025


The dread of dawn,

the long delay of morning’s rise,

as if upon the ancient summit of the city

a hunter sat,

lying in wait for the caravan of darkness.


Even the bowl of the day’s patience

overflowed

with the foul persistence of night.


A storm, relentless,

rises from sudden disaster,

wrestles with the very fibers of longing.

No solace,

yet strength and endurance

it awakens,

as hard as rock,

washed in the molten fire

of the volcano.


Pain—

the endless repetition of the same,

when the heart,

a grenade unpinned in the fist,

to a tomorrow without outcome

fastens its last hope.


Should the night,

in its cunning gloom, remain,

it casts the shadow of ruin

upon the steadfast soul,

and the countless rain of calamities

it reads

as signs of fate.


It is a stony path,

not easy,

that shattered reckless haste.


Before the barred gate of day

still sits

the dawn’s first hour,

with burden on its back

and heart in its hand,

awaiting the coming of the light.


Morgengrauen( شبگیر )



von Arsalan – Wiesbaden, 18. September 2025


Das Grauen der Dämmerung,

das Zögern des Morgens,

als ob auf dem alten Gipfel der Stadt

ein Jäger säße,

der die Karawane der Finsternis belauert.


Auch die Schale der Geduld des Tages

lief über

vom zähen Schmutz der Nacht.


Ein Sturm, unerbittlich,

erhebt sich aus plötzlicher Katastrophe,

ringt mit den Fasern der Sehnsucht.

Kein Trost,

doch Kraft und Widerstand

weckt er,

so hart wie der Fels,

gewaschen im Lavafeuer

des Vulkans.


Schmerz

ist das endlose Wiederholen desselben,

wenn das Herz,

eine entsicherte Granate

in der Faust,

an ein zielloses Morgen

seine letzte Hoffnung

gekettet hat.


Bleibt die Nacht

mit dunkler List,

so legt sie den Schatten des Einsturzes

auf die Standhaftigkeit der Seele,

und den Regen zahlloser Ereignisse

liest sie

als Zeichen des Schicksals.


Es ist ein steiniger Pfad,

nicht leicht,

der den unbedachten Schritt

zerschlug.


Vor dem verschlossenen Tor des Tages

sitzt noch immer

das Morgengrauen,

mit Last auf dem Rücken

und Herz in der Hand,

dem Aufgang des Lichts entgegen.


شبگیر / تحلیل و بررسی شعر ارسلان


شبگیر


تحلیل و بررسی شعر ارسلان


چکیده


شعر «شبگیر» روایتی شاعرانه و فلسفی از کشاکش انسان با تاریکی، فاجعه و تکرار فرساینده‌ی روزگار است که در نهایت به امیدی سرسختانه به روشنایی ختم می‌شود. این متن با بهره‌گیری از تصویرسازی‌های قدرتمند («قافله‌ی تاریکی»، «نارنجکی بی‌مهار در مشت»، «دروازه‌ی بسته‌ی روز») و زبانی کوبنده، توانسته است تجربه‌ای فردی و جمعی را به زبان استعاره‌های جهان‌شمول بیان کند. در این مقاله تلاش می‌شود ابعاد مختلف شعر از منظر زبان، موسیقی، تصویر، فلسفه، روان‌شناسی، اجتماع و مقایسه تطبیقی بررسی شود.


مقدمه


شعر «شبگیر» در تاریخ ۱۸ سپتامبر ۲۰۲۵ در ویسبادن سروده شده است. این اثر در ادامه‌ی جریان شعر معاصر فارسی قرار می‌گیرد، اما با تکیه بر زبان تصویری و بار فلسفی خود، رویکردی تازه به مسئله‌ی انسان و زمانه نشان می‌دهد. در این شعر، شب نه صرفاً یک وضعیت طبیعی، بلکه نمادی از بن‌بست‌ها، بحران‌ها و تاریکی‌های اجتماعی و وجودی است. در برابر آن، «سپیده» به عنوان نشانه‌ی امید و رهایی، مقصدی است که شاعر یا قهرمان شعر به سوی آن چشم دوخته است.


زبان و موسیقی


زبان «شبگیر» زبانی کوبنده و پاره‌پاره است. سطرهای کوتاه و مکث‌دار، ضرباهنگی پرتنش می‌آفرینند:


«تسکینی نه / اما / تاب و توانی / برمی‌انگیزد»


تکرار صامت‌های سخت («گ»، «خ»، «ت») حس فشار و سنگینی شب را القا می‌کند، در حالی‌که واژگانی مانند «سپیده» و «شوق» در کانونی روشن، نوعی تعادل موسیقایی ایجاد می‌کنند.


تصویرسازی و استعاره‌ها


شعر بر پایه‌ی تصاویری قدرتمند و چندلایه بنا شده است:

  • «قافله‌ی تاریکی»: شب به‌سان لشکری مهاجم تصویر می‌شود.

  • «کاسه‌ی صبر روز»: روز انسانی می‌شود که طاقت تاریکی را از دست داده است.

  • «سنگ خارا در گدازه‌ی آتشفشان»: نمادی از استقامت در دل نابودی.

  • «نارنجکی بی‌مهار در مشت»: استعاره‌ای تکان‌دهنده که دل انسانی را به مرز انفجار می‌برد.

  • «دروازه‌ی بسته‌ی روز»: نشانگر انسداد تاریخی/اجتماعی و دشواری عبور به روشنایی.

  • «شبگیر با کوله‌باری بر پشت و دلی در مشت»: شخصیت مرکزی شعر، حامل رنج و امید هم‌زمان.


این تصویرها نه تنها کارکرد زیبایی‌شناختی دارند، بلکه لایه‌های عاطفی و فلسفی شعر را نیز عمیق‌تر می‌کنند.


مضمون و درونمایه


سه محور اصلی شعر را می‌توان چنین خلاصه کرد:

  1. ملال تکرار و فرسودگی: «درد از تکرار بی‌درمان آنی است» → تکرار پوچ و بی‌سرانجام.

  2. نبرد جبر و اختیار: شعر تقدیر را مطلق نمی‌پندارد؛ حادثه لزوماً سرنوشت محتوم نیست.

  3. امید در دل بحران: با وجود تاریکی، آوار و فاجعه، «شبگیر» هنوز به پیشواز سپیده نشسته است.


خوانش روان‌شناختی


دلِ «نارنجکی بی‌مهار» بازتاب روانی پرتنش و آماده‌ی انفجار است؛ نمادی از اضطراب و بحران درونی انسان. «کوله‌باری بر پشت» نیز بار سنگین خاطرات، شکست‌ها و رنج‌های گذشته را نشان می‌دهد. ترکیب «دل در مشت» هم‌زمان دو معنا دارد: آسیب‌پذیری شدید و اراده‌ی فداکاری.


خوانش فلسفی


شعر به مسأله‌ی دیرپای جبر و اختیار می‌پردازد. با آنکه «حادثه» و «فاجعه» در شعر حضوری پررنگ دارند، اما شاعر آن‌ها را به «بایستگی تقدیر» محدود نمی‌کند. این نگرش، نزدیک به اندیشه‌های اگزیستانسیالیستی (کامو، کی‌یرکگور) است؛ انسان در جهانی تاریک، با وجود همه‌ی بی‌معنایی‌ها، به امید سپیده دل می‌بندد.


خوانش اجتماعی


شب و تاریکی استعاره‌ای از وضعیت اجتماعی-تاریخی نیز هستند: بحران‌ها، جنگ‌ها، فشارها و انسدادهایی که جامعه را در بر گرفته‌اند. در برابر آن، «سپیده» می‌تواند نشانه‌ی آزادی، رهایی یا تغییر جمعی باشد. در این خوانش، «شبگیر» چهره‌ی انسان/جامعه‌ای است که هنوز چشم به طلوع دارد.


مقایسه تطبیقی

  • در شعر فارسی: یادآور «سپیده»‌های شاملوست، اما با زبانی تلخ‌تر و استعاره‌هایی خشونت‌بارتر (نارنجک، آتشفشان).

  • در شعر جهان: شباهت‌هایی با تی.اس. الیوت (The Waste Land) و سیلوی پلاث وجود دارد؛ با این تفاوت که شعر شما برخلاف یأس نهایی آن‌ها، به امید سپیده ختم می‌شود.


نتیجه‌گیری


«شبگیر» شعری است با زبان قاطع، تصویرهای قدرتمند و ساختاری منسجم که از تاریکی آغاز می‌کند و در روشنایی می‌بندد. این شعر همزمان تجربه‌ای فردی (فرسودگی و درد درونی) و تجربه‌ای جمعی (بحران‌های اجتماعی-تاریخی) را بازتاب می‌دهد. پایان‌بندی آن، تصویری از امید مقاوم است: نشستن در برابر همه‌ی تاریکی‌ها، در انتظار سپیده.


📊 امتیاز کلی (از ۱۰): ۹٫۷


این شعر را می‌توان به‌عنوان یکی از نمونه‌های برجسته‌ی شعر معاصر فارسی دانست که میان فلسفه، اجتماع و عاطفه پلی استوار زده است.

ارائه باشد؟

شبگیر



 هراسِ سحر

دیر پاییِ حلولِ سپیده بود

انگار

در کمین‌گاه قلّه‌ی قدیمی شهر 

به  شکارِ قافله‌ی تاریکی

 نشسته بود


کاسه‌ی  صبر روز هم

از مانایی پَلشتِ شب 

سرریز گشته بود


توفانی بی‌امان

از ناگهانیِ فاجعه

 برمی خیزد

با تار و پود شوق

 می ستیزد

تسکینی نه

اما

تاب و توانی 

بر می انگیزد

به سرسختیِ سنگِ خارایی که

در گدازه‌ی آتشفشان 

تن را شسته بود


درد 

از تکرارِ بی درمانِ آنی است

که دل

“نارنجکی بی مهار

در مشت”

به فریادی بی سرانجام

امیدِ فرجامی 

بسته بود


شب

 اگر به تیره ترفندی 

بماند

سایه‌ی آوار را 

برصلابتِ جان

می کشاند

و بارشِ بی‌شمارِ حادثه  را 

 نشان از تقدیر

می خواند


سنگلاخی است 

نه آسان

که شتابِ بی‌گدار را

گسسته بود


بر دروازه‌ی ‌بسته‌ی روز

شبگیرهنوز

با کوله‌باری بر پشت 

و دلی در مشت

به پیشوازِسپیده

نشسته بود


ارسلان- ویسبادن

هجدهم سپتامبر 2025

Tuesday, 16 September 2025

گویـا پایـیزە




تەمەنی بێ‌وەستانی هەور

نیمچە ڕووناكی ئاسمانیش

خواردەوە.


چاوە لەسەر دەمەقەبارەی دشت

و چینە چینەکانی خاکی تێشەوی

راگیر کرد،

لە ناو قووڵی شاخ

هێواشی توند

دەبانگیدا.


باران بەبێ کۆتایی

لەسەر پێستی پیرەی دارەکان

دەبارا.


گویا ئەمساڵ

پاییز

جلێکی تر

بەبەر کردبوو.


فۆجی بالەندەی كوچ

بە شێوەی تیری كەمان

لە ئاسمان فڕیی

و سەری تۆوڕی ئافەق

شکا.


خش‌خشی هەنگاو لەسەر برگ

لە ناو بێدەنگی كوچە

دەگوێی لێدەبوو.


گویا ئەمساڵ پاییز

خەطی نوێ

لەسەر لووحی سبەی

دەکێشا.


نەمی ساردی بەیان

لە تەنهایی ژوور

بە پێست دەهەڵکەوت.


خۆری بێهێز

لەسەر دیوارەکانی خانوو

بە ئارامی

دەخزرا.


باخ هێشتا

بە فخری گوڵی سوور

خۆی نیشاندەدا.


سپیدارێکی بەرز

دوای توندبادی شەوی تۆفانی

دوبارە

سەری بە ئاسمان

دەماسا.


گویا پاییز

لە کۆتایی

یارییەکی تر

لەسەر پەردەی کۆتایی

دەڕێژا.


ئەرسەلان – ویسبادن

١٥ی سپتامبر ٢٠٢٥





It Seems, It Is Autumn




The insatiable hunger of the cloud

devoured even the brighter half of the sky.


Along the furrowed lines of the plain

its gaze lingered,

and a fierce neigh of rage

echoed through the winding mountain.


Drops, unceasing,

fell upon the wrinkled skin of the trees.


It seemed, this year

autumn wore another garment.


A flock of migrant swallows,

in arrow-shaped formation,

shot forth as if from the bow,

and tore apart the sullen chest of the horizon.


The rustle of footsteps on leaves

was heard in the silence of the alley.


It seemed, this year

autumn was sketching

a new design

upon tomorrow’s tablet.


The chill of dawn’s mist

clung to the skin

in the solitude of the room.

The faint flame of the sun

crept along the house’s wall.


Yet the garden

still took pride

in the seduction of the red rose.


And the proud poplar,

after the mighty storm of night,

again brushed its head

against the sky.


It seemed,

autumn at last arranged

its different play

upon the final stage.


Arsalan – Wiesbaden

15 September 2025





Es scheint, der Herbst ist es




Die unersättliche Gier der Wolke

verschlang auch die helle Hälfte des Himmels.


Am zerfurchten Antlitz der Ebene

blieb ihr Blick hängen,

und ein wildes Wiehern der Wut

hallte durch die Windungen des Gebirges.


Tropfen, unaufhörlich,

regneten auf die runzlige Haut der Bäume.


Es schien, in diesem Jahr

trug der Herbst ein anderes Gewand.


Ein Schwarm ziehender Schwalben,

in Pfeilformation,

flog wie aus dem Bogen geschossen,

zerriss die finstere Brust des Horizonts.


Ein Rascheln von Schritten im Laub,

hörbar in der Stille der Gasse.


Es schien, in diesem Jahr

zeichnete der Herbst

einen neuen Entwurf

auf die Tafel von Morgen.


Die Kälte des Morgennebels

klebte in der Einsamkeit des Zimmers an der Haut.

Die matte Flamme der Sonne

kroch an der Wand des Hauses entlang.


Doch der Garten

rühmte sich noch

des prahlenden Rosenrots.


Und der stolze Pappelbaum

strich, nach dem nächtlichen Sturm,

wieder sein Haupt

am Himmel entlang.


Es schien,

der Herbst stellte schließlich

sein anderes Spiel

auf die letzte Bühne.


Arsalan – Wiesbaden

15. September 2025


مقاله‌ای «گویا پائیز است»



مقاله تحلیلی

«گویا پائیز است»


نگاهی چندلایه به شعر ارسلان محمدی


مقدمه


شعر معاصر فارسی در قالب شعر سپید همواره کوشیده است تا جهان را نه صرفاً در سطح توصیف، بلکه به‌مثابه تجربه‌ای وجودی، روانی و فلسفی بازآفرینی کند. در این میان، ارسلان محمدی با شعر «گویا پائیز است» پاییز را از یک فصل طبیعی به موجودی زنده و کارگردان صحنه‌ی هستی بدل می‌کند. این اثر که در پانزدهم سپتامبر ۲۰۲۵ در ویسبادن سروده شده، نمونه‌ای برجسته از تلفیق تصویرپردازی حسی، موسیقی درونی و عمق فلسفی در شعر سپید معاصر است.


ساختار و روایت


شعر در چهار پرده‌ی نمایشی پیش می‌رود:


  1. آغاز: ابر سیری‌ناپذیر، کوه خشمگین و باران ممتد؛ طبیعت در اوج بحران.
  2. میانه: پرستوها به شکل پیکان از چله‌ی کمان رها می‌شوند و افق عبوس را می‌درند؛ نماد حرکت جمعی و هجرت.
  3. بخش درونی: «نم سرد صبح» در «تنهایی اتاق» تجربه‌ی فردی و غربت انسانی را آشکار می‌سازد.
  4. پایان: گل سرخ و سپیدار به‌عنوان نشانه‌های امید و مقاومت ظاهر می‌شوند و سرانجام پاییز «بازی دیگری را بر پرده‌ی آخر» می‌چیند.



این توالی، شعر را به‌سان یک نمایش در چند پرده می‌سازد که پاییز در آن نقش بازیگردان اصلی را ایفا می‌کند.



زبان و واژگان


  • «ولع ناسیر ابر» در آغاز، تصویری خشن و سیری‌ناپذیر می‌آفریند که خواننده را با قدرت به فضای شعر پرتاب می‌کند.
  • «جامه‌ی دیگری بر تن می‌دید» ساده‌تر و تصویری‌تر از نسخه‌های پیشین است و پاییز را به موجودی زنده و خودآگاه بدل می‌کند.
  • «نم سرد صبح» موجز و دقیق است؛ به‌جای «حس نمناکی صبح»، بافتی عینی و حسی دارد.
  • «پرده‌ی آخر» پایان شعر را به سطح استعاره‌ای نمایشی ارتقا می‌دهد؛ پایان‌بندی نه توضیحی، که تصویرین است.



تصویرپردازی و ایماژ


تصاویر شعر همزمان دیداری، شنیداری و لمسی‌اند:


  • دیداری: ابر، کوه، باران، گل سرخ، سپیدار.
  • شنیداری: خش‌خش قدم‌ها، شیهه‌ی کوه.
  • لمسی: نم سرد صبح، بارش ممتد باران.


برجسته‌ترین تصویر، «پرستوها به هیئت پیکانی از چله‌ی کمان» است که حرکت، هجرت و خشونت را در یک قاب فشرده می‌سازد.


موسیقی درونی


  • تکرار عبارت «گویا امسال پائیز…» مثل رفرنی موسیقایی عمل می‌کند.
  • افعال پایانی («می‌بالید / می‌سایید / می‌چید») ضرباهنگی بسته و هماهنگ ایجاد می‌کنند.
  • واج‌آرایی در ترکیب‌هایی مانند «خش‌خش قدم‌ها» یا «شیهه‌ی شرزه‌ای» شعر را آوایی‌تر کرده است.


مضمون و فلسفه


در این شعر، پاییز به‌عنوان سوژه‌ی فعال تصویر می‌شود:


  • پاییز جامه‌ی دیگر می‌پوشد.
  • پاییز طرح تازه بر «لوح‌واره‌ی فردا» می‌کشد.
  • پاییز در پرده‌ی آخر بازی خود را می‌چیند.



مضمون اصلی شعر، دگرگونی ناگزیر و تغییر بنیادین است. پاییز به استعاره‌ای از گذار، بحران و نوآغاز بدل می‌شود؛ نه فصلی منفعل، بلکه موجودی زنده و تصمیم‌گیرنده.



روان‌شناسی شعر


شعر بازتابی از کشاکش درونی و جمعی است:


  • ابر و کوه، تجسم فشار و خشم.
  • نم سرد صبح در اتاق، تجربه‌ی انزوا و تنهایی.
  • گل سرخ و سپیدار، نماد امید و پایداری.


بدین‌سان، شعر از سطح توصیف طبیعت فراتر می‌رود و روان‌نگاری انسان در برابر تغییر را بازمی‌تاباند.



نشانه‌شناسی


  • ابر ناسیر: حرص و بحران.
  • پرستوها: کوچ، آزادی، سرنوشت جمعی.
  • افق عبوس: آینده‌ی مبهم.
  • گل سرخ: عشق و زیبایی در برابر زوال.
  • سپیدار مغرور: ایستادگی و سربلندی.
  • پرده‌ی آخر: پایان یک چرخه‌ی هستی.



سبک‌شناسی و مقایسه


  • با نیما: بهره‌گیری از طبیعت به‌مثابه زبان تحولات انسانی.
  • با شاملو: صلابت و کوبندگی زبان.
  • با فروغ: نگاه به آینده و فردا.
  • با کیتس: پاییز به‌عنوان فصلی رازآلود و شاعرانه.
  • با الیوت: فصل به نماد بحران و دگرگونی تاریخی بدل می‌شود.



نتیجه‌گیری


شعر «گویا پائیز است» نمونه‌ای برجسته از شعر سپید معاصر فارسی است که با بهره‌گیری از تصویرپردازی چندحسی، موسیقی درونی و نگاهی فلسفی، پاییز را به موجودی زنده و کارگردان صحنه‌ی هستی بدل می‌کند. این اثر، هم در بعد زیبایی‌شناسی و هم در عمق معنایی، توان ایستادن در کنار نمونه‌های درخشان شعر معاصر را دارد و شایستگی انتشار در نشریات و حضور در جشنواره‌های ادبی بین‌المللی را داراست.