باران را زمزمه کن
تا ذات زلال چشمه
در چشم اندازکویری دشت
جانی گیرد
باران را زمزمه کن
تاگمشده ی سبز سنبله
از بوی کشتزار
نشانی گیرد
باران را زمزمه کن
تا سر. سربه مهر جهان
از نهان بی تاب جوانه
عریانی پذیرد
ابری که نبارد
وهم سپیدی است
که با رقص بالهایش
عطش زمین را
می فریبد و
نهالی که به بار ننشیند
سایه سترونی است
که ساق های خسته را
در خواب می برد
باران را
زمزمه کن
ارسلان - تهران
هفتم شهریور نود و هشت