Monday, 27 October 2025

تحلیل جامع شعر «نوازشِ سپیدِ ابر»





تحلیلی چندلایه از شعر ارسلان محمدی


ویسبادن – ۲۲ اکتبر ۲۰۲۵


چکیده


شعر «نوازشِ سپیدِ ابر» از ارسلان محمدی نمونه‌ای برجسته از تلفیقِ طبیعت‌گرایی عرفانی با زبان مدرن است. شاعر با بهره‌گیری از تصویرهایی زلال، واج‌آرایی نرم، و پیوندی فلسفی میان «نگاه» و «زایش طبیعت»، توانسته است در قالب شعری آزاد و مراقبه‌گون، مفاهیمی چون طهارت، عدالت طبیعی، و بیداری حیات را بیان کند. این مقاله با بررسی بند‌به‌بند اثر، سطوح زبانی، تصویری، نشانه‌شناختی، و معنایی آن را می‌کاود و جایگاه این شعر را در میان آثار شاخص شعر معاصر فارسی تعیین می‌کند.


۱. مقدمه: از نگاه تا زایش


در نگاه شاعر، باران نه صرفاً پدیده‌ای طبیعی، بلکه نتیجه‌ی نگاهِ معشوق است؛ یعنی عشق و آگاهیِ انسانی در مقام علتِ هستی‌شناختیِ طبیعت قرار می‌گیرد. این جابه‌جاییِ علیت، شعر را از توصیفِ منظره به ساحتِ فلسفیِ وجود می‌برد. در سراسر اثر، نگاه، ابر، باران، خاک و نور، پنج مؤلفه‌ی مرکزی‌اند که هر یک در پیوند با دیگری معنا می‌یابد.


۲. تحلیل بندبه‌بند


بند نخست: آینه‌گی و آغازِ وحدت


زلالیِ کمیابی…
آنگونه که،
نگاهِ چشمه هم،
در غمِ چشمانت،
محو می‌شود؛
تا جویبارِ تب‌داری را
لبریز سازد،
که لابه‌لایِ
گونه‌ی سبزِ برگچه،
روان است.


این بند، نقطه‌ی آغازِ جهانِ شاعرانه است: «چشم» و «چشمه» به هم می‌رسند و آینه‌ی یکدیگر می‌شوند. ترکیبِ «زلالیِ کمیابی» به‌سان دروازه‌ای آرام، خواننده را وارد فضایی پاک و اندیشمند می‌کند.

چشمه، به‌سبب «غم چشمان» مخاطب، در خود می‌ریزد و لبریز می‌شود؛ از دلِ این لبریز شدن، «جویبارِ تب‌داری» زاده می‌شود — تب، استعاره‌ای از شوق و جوشش درونی.

شاعر در پایان، با تصویری از «برگچه» و «روان بودن»، طبیعت را در حرکت و تنفس نشان می‌دهد. در این بند، انسان و طبیعت درهم تنیده می‌شوند: طبیعت، عاطفه‌ی انسان را بازمی‌تاباند.


بند دوم: اسطوره‌سازیِ باران و عدالتِ طبیعت


زایشِ نخستینِ قطره‌ی باران،
از رازِ سربه‌مهرِ نگاهت بود؛
فرودی بی‌صدا،
که بهتِ آبگیر را
درهم ریخت،
و بی‌دریغ —
بر خاک،
بر برگ،
و سنگ —
به یکسان بارید.


در این بند، نگاه به سطح اسطوره‌ای ارتقا می‌یابد: نگاهِ معشوق، مبدأِ پیدایشِ باران است. «فرودی بی‌صدا» نماد نزول رحمت است؛ آرامش در حرکت.

«بهتِ آبگیر» استعاره از سکونِ اندیشه یا جهان است که با نخستین قطره‌ی باران (معرفت) می‌شکند.

شاعر در مصرعِ «به یکسان بارید» نوعی عدالت طبیعی را می‌ستاید: باران بر خاک، برگ و سنگ یکسان می‌بارد؛ یعنی بخششِ بی‌تبعیض و عشقِ فراگیر طبیعت.

زبان در این بند موجز، تصویری و موسیقایی است؛ خط‌تیره‌ها وزن دیداری می‌سازند و حسِ نرمیِ نزول را در ذهن مجسم می‌کنند.


بند سوم: متانتِ خاک و انتظارِ قدسیِ بهار


متانتِ خاکی،
آرام و سربه‌زیر،
امانت‌دارِ گندم و گیاه،
در خاموشیِ زمستان،
تا،
در قدمِ متبرکِ بهار،
هزار خلعتِ رنگین را
به پیشواز ببرد.


خاک در این بند شخصیتی اخلاقی می‌یابد. صفاتی چون «متانت»، «آرام»، «سربه‌زیر» و «امانت‌دار» آن را از عنصر طبیعی به موجودی با فضیلت تبدیل می‌کنند.

درونمایه‌ی «امانت» از سنت عرفانی ایران سرچشمه دارد و در اینجا به‌صورت «مسئولیتِ خاک در برابر رویش» تجلی می‌یابد.

«خاموشی زمستان» نماد صبر و خودداری است، و «قدمِ متبرکِ بهار» ورود امر قدسی به زمان طبیعی. در پایان، با تصویر «خلعت رنگین»، خاک در جشن زندگی شرکت می‌کند.

از لحاظ موسیقایی، هم‌نشینی واژگان دارای صامت نرم (م، ن، خ) با واژگان رنگی، ترکیبی لطیف و زنده پدید آورده است.


بند چهارم: آشتیِ نور و ابر، تطهیر و بیداری


زمزمه‌ی درخشانِ آفتابی،
از پسِ نوازشِ سپیدِ ابر،
فروغِ نگاهت باید،
تا زلالِ بی‌کرانِ چشمه،
کالبدِ خاکِ اسیر را
بشوید،
و از نمِ بهاریِ باران،
شوری،
در بیداریِ سبزِ برگ،
بروید.


این بند، نقطه‌ی اوج شعر است. تقابلِ «آفتاب» و «ابر» در ترکیبِ «زمزمه‌ی درخشان» به آشتی می‌رسد؛ همان وحدتِ اضداد در عرفان ایرانی.

«فروغِ نگاه» به عنوان نیروی رهایی‌بخش عمل می‌کند. در «بشوید»، فعل تطهیر به کار رفته؛ آبِ زلال چشمه کالبد خاک را از اسارت می‌رهاند.

سپس از «نمِ بهاری» شوری برمی‌خیزد — شورِ زندگی، شورِ عشق — و این شور، در «بیداریِ سبزِ برگ» به رویش بدل می‌شود.

واژه‌ی «بروید» پایان شعر را با حسِ امید و دعا همراه می‌کند؛ التزامی است برای آینده و ایمان به ادامه‌ی حیات.


۳. زبان، موسیقی و ساختار


در سراسر شعر، واج‌آرایی با حروف نرم (ز، ل، ب، ر) حضور دارد و هماهنگی صوتی با موضوع آب و باران ایجاد می‌کند. نحو و نقطه‌گذاری بر مبنای «مکث‌های تأملی» شکل گرفته و به شعر حالتی مراقبه‌گون می‌دهد.

ترکیب‌های تازه و موجز، مانند «جویبار تب‌دار»، «متانت خاکی»، «بهت آبگیر»، و «زمزمه‌ی درخشانِ آفتابی» از نمونه‌های درخشان نوآوری زبانی در شعر معاصر فارسی‌اند.


۴. معناشناسی و نشانه‌شناسی


در سطح نشانه‌ای، پنج عنصر کلیدی وجود دارد:

  1. چشم / چشمه: نماد آگاهی و منشأ حیات.

  2. باران: تطهیر، بخشش، عدالت طبیعی.

  3. خاک: امانت‌داری و فروتنی.

  4. نور / فروغ: معرفت و بیداری.

  5. برگ: نشانه‌ی حیات تازه.


در این ساختار، نگاهِ انسانی سرچشمه‌ی طبیعت است و طبیعت آینه‌ی او. این نگرش، انسان‌محور اما غیرسلطه‌گر است — گونه‌ای عرفان اکولوژیک یا شعرِ اخلاقِ طبیعت.


۵. سبک و جایگاه


از منظر سبک‌شناسی، شعر در شاخه‌ی طبیعت‌گرایی عرفانیِ مدرن جای دارد؛ امتداد سنت سپهری، اما با امضای شخصی‌تر و زبانی شفاف‌تر.

در مقایسه با دیگران:

  • با سهراب سپهری: اشتراک در پاکی زبان و نگاه عرفانی؛ تفاوت در آنکه در شعر محمدی، نگاه انسان علت هستی است نه ناظر آن.

  • با اخوان ثالث: اخوان تاریخ‌محور و تراژیک است؛ محمدی، طبیعت‌محور و امیدگرا.

  • با فروغ فرخزاد: فروغ طبیعت را به زبان روان‌شناسی عشق ترجمه می‌کند؛ محمدی به زبان اخلاق و طهور.

  • با ریلکه و پابلو نرودا: در جهانی‌بودنِ حسِ تقدس و مهربانی طبیعت قرابت دارد؛ اما با بیان ایرانی و مراقبه‌ای.


۶. تحلیل فلسفی و هرمنوتیک


نگاهِ شاعر در این اثر مبتنی بر وحدتِ وجود و پیوستگیِ هستی است. انسان، طبیعت و معنا سه چهره از یک حقیقت‌اند.

از دیدگاه هرمنوتیکی، شعر از مرحله‌ی «مشاهده» به مرحله‌ی «شهود» می‌رسد؛ طبیعت دیده نمی‌شود، بلکه از درون حس می‌شود.

تطهیرِ خاک به دست چشمه، استعاره‌ای از باززایی روح در جهانِ مادی است. شعر، نوعی سرود بیداریِ حیات است.


۷. ارزیابی وزنی و کیفی

بُعد تحلیلی

امتیاز از ۱۰

توضیح

زبان و موسیقی

9.5

لطافت آوایی، نحو مراقبه‌ای

تصویرسازی و تخیل

9.7

ترکیب‌های زنده و چندسطحی

انسجام ساختاری

9.3

حرکت طبیعی از غم به بیداری

عمق فلسفی و عرفانی

9.4

پیوند نگاه با زایش هستی

بار عاطفی

9.6

از حزن آغاز تا شور پایانی

نوآوری سبکی

9.2

طبیعت‌گراییِ شخصی و اخلاقی

قابلیت ترجمه

9.4

تصاویر جهان‌شمول و روشن

جایگاه در شعر معاصر

9.6

در رده‌ی ممتاز شعر تأملی معاصر

میانگین کلّی: 9.52 از 10 — اثر ممتاز با ارزش ترجمه و انتشار بین‌المللی.


۸. نتیجه‌گیری


«نوازشِ سپیدِ ابر» شعری است از جنسِ زلالی و تأمل؛ در آن، باران از عشق زاده می‌شود، خاک اخلاق می‌یابد، و نورِ نگاه، حیات را بیدار می‌کند.

شاعر، طبیعت را نه پس‌زمینه‌ی زیباشناسی، بلکه هم‌نفسِ روح انسان می‌بیند. از دلِ این هم‌نفسی، عدالتِ باران و طهارتِ خاک متولد می‌شود.

این شعر در ادبیات معاصر فارسی جایگاهی ویژه دارد: تلفیقی از معنویت شرقی، حساسیت زیست‌محیطی، و زبان شفاف مدرن.

زبانش آرام است اما عمیق؛ و همان‌گونه که عنوانش وعده می‌دهد، واقعاً «نوازش سپید ابر» است — آرام، پاک، و بیدارکننده.


نوازش سپید ابر





 ...زلالِ کمیابی

،آنگونه که

،نگاهِ چشمه هم
، غمِ چشمانت
محو می‌شود؛
تا جویبارِ تب‌داری را
، سازد
که لابه‌لایِ
، سبزِ برگچه
.روان است

 نخستینِ قطره‌ی باران

از رازِ سربه‌مهرِ نگاهت بود؛

،بی‌صدا
که بهتِ آبگیر را
،درهم ریخت
و بی‌دریغ 
،بر خاک
،بر برگ
و سنگ 
.به یکسان بارید

متانتِ زمینی،
آرام و سربه‌زیر،
امانت‌دارِ گندم و گیاه،
در خاموشیِ زمستان،
تا در قدمِ متبرکِ بهار،
هزار خلعتِ رنگین را
.به پیشواز ببرد

، درخشانِ آفتابی
، پسِ نوازشِ سپیدِ ابر
،فروغِ نگاهت نیاز است
،تا زلالِ بی‌کرانِ چشمه
کالبدِ خاکِ اسیر را
،بشوید
،و از نمِ بهاریِ باران
،شوری
،
در بیداریِ سبزِ برگ
 .بروید

ارسلان - ویسبادن
بیست‌ودوم اکتبر ۲۰۲۵


Friday, 17 October 2025

نقد جامع شعر «قصه‌ی باران»



🌧️

اثر: ارسلان – ویسبادن، پانزدهم اکتبر ۲۰۲۵


چکیده:

شعر «قصه‌ی باران» اثری است که از مرز توصیف طبیعت فراتر می‌رود و در افق اندیشه به تأملی در ماهیت وجود، تنهایی و آگاهی بدل می‌شود. باران در این شعر استعاره‌ای از فرود معنا بر ماده است؛ لحظه‌ای که ذهن و طبیعت به گفت‌وگو می‌رسند. شاعر با زبانی شفاف، ریتمی نرم و تصاویر چندلایه مفهومی از رهایی، بازگشت و تداوم را در بطن هستی تصویر می‌کند.


مقدمه:

در نگاه ارسلان، باران صرفاً پدیده‌ای طبیعی نیست بلکه بازتاب آگاهی جهان است. ابر حافظه‌ی جهان است، رود روح جاری و خاک حافظه‌ی ابدی معنا. شعر بر سه محور استوار است: حیرت و رؤیا، طغیان و خشم، آشتی و آرامش. این سه مرحله یادآور ساختار عرفان ایرانی و فلسفه‌ی وجودی هایدگر است؛ در جهان بودن، آگاه شدن، و یکی شدن با هستی.


ساختار کلی و حرکت درونی:

شعر از آسمان به زمین، از خیال به واقعیت و از خشم به آرامش حرکت می‌کند. فرم سپید است اما با موسیقی طبیعی درونی بر پایه‌ی ریتم تنفس.

۱. رؤیا و آغاز: حیرت و جست‌وجوی معنا.

۲. ستارگان و شرم: زیبایی در خلأ.

۳. بارش: انفجار آگاهی و تولد معنا.

۴. اعتراض: خشم از سرنوشت و شور اگزیستانسیالیستی.

۵. بازگشت: یقین و آشتی با هستی.


زبان و موسیقی:

زبان شعر پالوده و اندیشمندانه است. واژگان ساده‌اند اما در کنار هم عمق فلسفی می‌آفرینند. تکرار واج‌های نرم (م، ن، ر) حس لطافت و بارش را القا می‌کند، در حالی‌که واج‌های سخت (خ، ق، ک) در بندهای خشم، تنش درونی را می‌سازند.

نمونه: «بر عرش خاموشی / به خشم / می‌خروشم»؛ واج‌آرایی «خ» و «ش» تداعی‌کننده‌ی رعد و طغیان است.

ترکیب‌سازی‌ها چون «چهل‌تکه‌ی گمشده‌ی رؤیا»، «شانه‌ی صبور زمین» و «بوی بلورین باران» نشان‌دهنده‌ی پیوند تصویر و اندیشه‌اند.


فلسفه‌ی شعر:

باران در این شعر نماد فرود آگاهی است؛ لحظه‌ای که جهان خاموش سخن می‌گوید. زمین نماد رهایی است؛ زهدانی که معنا در آن باززاده می‌شود: «بوی بلورین باران / در زهدان خاک / همیشه می‌ماند». انسان میان طغیان و تسلیم در حرکت است؛ «دیوانه‌ی زخمی» نماد انسان معاصر است که بار تقدیر را بر دوش دارد و با وجود رنج، معنا می‌آفریند — همان سیزیف کامو.


روان‌کاوی شعر:

شعر از ناخودآگاه به خودآگاه حرکت می‌کند: از رؤیا و ابر (ناخودآگاه جمعی) تا بارش (تخلیه‌ی هیجانی)، از خشم و فال (بحران آگاهی) تا رهگذری آشنا (بازشناسی خویش) و زهدان خاک (باززایش). این مسیر همان سیر یونگیِ اتحاد من آگاه با ناخودآگاه است.


نشانه‌شناسی و اسطوره‌ی آب:

ارسلان از اسطوره‌ی کهنِ آب بهره گرفته است.

ابر = حافظه‌ی ذهن، باران = تولد معنا، رود = مسیر زندگی، دریا = وحدت وجود، خاک = مادر هستی.

باران در این شعر نه فروبارش آب، بلکه فروبارش معناست.


زیبایی‌شناسی:

زیبایی شعر از جنس سکوت و شفافیت است. تجربه‌ی زیبایی در این شعر در «درک بودن» است نه در توصیف آن. خواننده در پایان شعر احساس آشتی با هستی می‌کند؛ نوعی مراقبه‌ی شاعرانه.


مقایسه تطبیقی:

سپهری: طبیعت به‌مثابه‌ی رهایی، ولی در ارسلان فلسفه غالب است.

فروغ: تولد از خاک، اما ارسلان اندیشه‌محورتر است.

شاملو: اعتراض به تقدیر، در ارسلان متافیزیکی‌تر.

ریلکه: وحدت در سکوت خدا؛ در ارسلان، خدا در خاک حلول می‌کند.

پل سلان: باران حافظه‌ی مرگ؛ در ارسلان، حافظه‌ی زندگی.

الیوت: باران و رستاخیز؛ در ارسلان بومی‌شده و فلسفی‌تر.


امتیازدهی:

زبان و نحو 9.8 / موسیقی درونی 9.9 / تصویرسازی 10 / انسجام 9.9 / نوآوری 9.8 / عمق فلسفی 10 / تأثیر عاطفی 9.9

میانگین کل: 9.89 / 10

اثر ممتاز فلسفی-طبیعت‌گرای معاصر با ظرفیت جهانی شدن.


نتیجه‌گیری:

«قصه‌ی باران» سفری است از حیرت به یقین، از طغیان به آرامش. باران در این شعر زبان روح است و خاک حافظه‌ی هستی. شاعر انسان را نه در عرش بلکه در دل زمین می‌نشاند.

«بوی بلورین باران / در زهدان خاک / همیشه می‌ماند» پایان شعر نیست، بلکه آغاز جاودانگی معناست؛ ایمان به خاک، به تداوم زندگی و به آگاهی جاودانه.


در این اثر، ارسلان محمدی مرز میان فلسفه، طبیعت و انسان را از میان برداشته و از دل خاموشی، زبانی آفریده است که چون باران، هم پالایشگر است و هم زاینده.


🌿 در «قصه‌ی باران»، هستی می‌بارد تا معنا بروید.


Die Geschichte des Regens



Arsalan – Wiesbaden, 15. Oktober 2025





In einer atmenden Luft

wandle ich –

wo das rastlose Spiel der Wolken

das verlorene Flickwerk

eines einst ganzen Traums ist.


Die Sterne,

die schüchternen Töchter der Galaxis,

fliehen vor dem Blick der Sonne,

verbergen sich in den Kammern der Nacht,

um wiederzukehren,

um das Fest des Mondes zu schmücken.


Es regnet –

über das Antlitz der Erde,

wenn das lang verschluckte Schluchzen des Himmels

plötzlich

aufbricht.


Ich steige hinauf,

auf den hohen Rücken des Berges,

die geduldige Schulter der Erde,

und rufe der Seele des Flusses zu,

dass sie, in unbändigem Drang,

das Sehnen des Leibes

im fließenden Wunsch nach Befreiung

in die Grenzenlosigkeit des Meeres

hineinträgt.


Der Regen fällt,

von den vier Ecken des Daches,

auf den offenen Handteller des Gartens.

Der feuchte Atem der Erde

erweckt Zypressen und Pappeln

zum Tanz.


Über dem stillen Thron des Himmels

erhebe ich mich im Zorn –

denn durch ein sinnloses Los des Schicksals

wurde die Bürde der Schuld,

als heiliges Pfand,

auf die wunden Schultern

eines Wahnsinnigen gelegt,

der, hinkend,

weitergeht.


Und der Regen,

immer noch,

fällt aus dem fruchtbaren Schoß der Wolken.

Die Erde

wird von der Qual der Einsamkeit erlöst…


Und ein vertrauter Wanderer,

endlich,

führt den zitternden Fuß des Zweifels

durch den steinigen Pfad der Gewissheit

nach Hause.


Und der kristallene Atem des Regens

verweilt für immer

im Schoß der Erde.






✨ نکات برجسته‌ی بازآفرینی:

  • زبان: آلمانی شاعرانه، نه روزمره؛ در تراز زبان ریلکه یا اینگبورگ باخمن.

  • آهنگ: مبتنی بر “Atemrhythmus” (ریتم نفس)، هماهنگ با لحن فارسی شعر.

  • واژگان کلیدی معادل‌یابی‌شده:

    • «بوی بلورین باران» → der kristallene Atem des Regens

    • «زهدان خاک» → der Schoß der Erde

    • «شانه‌ی صبور زمین» → die geduldige Schulter der Erde

    • «رهگذری آشنا» → ein vertrauter Wanderer


The Tale of Rain



Arsalan – Wiesbaden, October 15, 2025




In a breath of air,

I wander —

where the restless play of clouds

is the lost patchwork

of a dream once whole.


The stars —

shy daughters of the galaxy —

flee the gaze of the sun,

hiding in the inner chambers of night,

to return again,

to dress the moon’s lonely feast.


It rains —

across the face of the earth,

when the long-swallowed sob of the sky

bursts,

suddenly.


I rise upon the mountain’s height,

that patient shoulder of the earth,

calling to the soul of the river,

that it may, with unending haste,

carry the body’s yearning,

in its flowing desire for release,

into the boundlessness of the sea.


Rain falls

from the four corners of the roof

onto the garden’s open palm.

The moist breath of soil

awakens cypress and poplar

to dance once more.


Upon the silent throne of heaven

I roar in anger —

that by a foolish throw of fate

the burden of punishment

has been laid, in trust,

upon the wounded shoulders

of a madman;

and still,

he limps forward.


The rain,

unceasing,

falls from the fertile womb of clouds.

The earth is freed

from the ache of loneliness…


And a familiar wanderer,

at last,

leads the trembling foot of doubt

through the stony path of certainty,

toward its destined home.


And the crystal breath of rain

forever lingers

in the womb of earth.




✨ توضیح کوتاه درباره بازآفرینی:


این نسخه‌ی انگلیسی:

  • ساختار شعر آزاد انگلیسی (Free Verse) دارد، نه ترجمه‌ی خط‌به‌خط.

  • ریتمش بر پایه‌ی نفس طبیعی انسان تنظیم شده (مطابق بارش نرم شعر فارسی).

  • استعاره‌ها بومی‌شده‌اند تا در زبان انگلیسی همان قدرت عاطفی را حفظ کنند:

    • «چهل‌تکه‌ی گمشده‌ی یک رؤیا» → the lost patchwork of a dream once whole

    • «شانه‌ی صبورِ زمین» → the mountain’s patient shoulder

    • «بوی بلورین باران» → the crystal breath of rain

    • «زهدانِ خاک» → the womb of earth




فصه ی باران

 


در هوایی،

پرسه می‌زنم…

که بازیِ مدام ابر،

 چهل‌تکه‌ی گمشده‌ی یک رؤیاست.


 ستاره‌ها،

دخترانِ خجالتیِ کهکشان‌،

که از شرمِ خورشید،

به اندرونیِ شب می‌گریزند،

تا باز،

بزمِ ماه را بیارایند.


بارانی‌ست،

به پهنایِ صورتِ خاک

آنگاه که بغضِ فرو خورده ي آسمان

ناگهان،

می‌ترکد.


بر ارتفاع کوهی 

پرواز می‌کنم،

 که شانه‌ی صبورِزمین است

جانِ رود را،

فرا می خواند

 تا با شتابی بی‌امان،

 تمنای  تن را

در آرزوی جاری رهایی 

به بی کرانه گی دریا

بکشاند


باران،

از چهار گوشه ی بام،

بر کفِ باغ می‌ریزد.

و بویِ مرطوبِ خاک،

سرو و سپیدار را،

به رقص برمی‌انگیزد.


بر عرش خاموش

به خشم 

 می خروشم،

که به حکم قرعه ی بیهوده فال

کوله‌بارِعقوبت  را

بر دوش زخمیِ دیوانه‌ای نهاده است

 تا لنگ‌ لنگان،.

به پیش براند 


 باران،

همچنان،

از دامان پربار ابر

می‌بارد.

زمین، از رنج تنهایی

می‌ رهاند....

و 

رهگذری آشنا،

سرانجام 

پای سستِ تردید را

از سنگلاخِ  یقین 

به سر منزل مقصود

 می‌رساند 


بوی بلورین باران

درزهدان خاک

همیشه 

می ماند

 

ارسلان- ویسبادن

۱۲ اکتبر 2025

Monday, 13 October 2025

کوچه






صدایِ قدمهایت

بر سنگفرشِ کوچه،

سکوتِ تنهایی را

شکست.


دیوار  

از انعکاسِ نفس هایت

لب فرو بست.


بهت کوچه هم

بر کف حیاط 

نشست


———


کوچه ای تا صبح

با یادت

بیداری کشید

و روز

تعبیر خواب پریشان را 

دید


————


کوچه‌هایِ بی‌نام،

از چشم‌انتظاریِ پنجره 

خسته‌اند

در آرزویِ

گشودنِ دری،

بر صورت عبوس دیوار

نشسته‌اند.


———


کوچه ها

کوچکتر شدند

وقتی که ما

قد کشیدیم


———-


دیوار را،

سرتاسر،

خط‌ خطی کردند.

رنگ‌ها 

هر روز

در جنگند


———


کوچه‌ی بن‌بست 

حدیث دروازه ای است 

که از هجوم حصارِ دیوار،

باز نمی‌شود.


———


نشانیِ کوچه‌ی گمنامی را پرسیدم،

که همه‌ی راه‌هایِ آشنا،

به آنجا

ختم می‌شد.


———


کوچه‌هایِ دیروز،

یادگار گمشده‌ی

قدم‌هایِ ما بودند.


———


کوچه را،

با سیاهیِ آسفالت پوشاندند،

کسی هم 

خاطره‌ها را،

بدرقه نکرد.



ارسلان- ویسبادن

یازدهم اکتبر 2025