Monday, 3 March 2025

Evas Ode (قصیده حوا )

 



Auf jeden Moment, der war,
und jedes Geheimnis, das nie entstand,
legten wir einen Namen, ein Zeichen,
um Farbe aus der Formlosigkeit zu befreien,
um das Seelenlose mit Geist zu vereinen,
um den wilden, wandernden Wind
in eine ewige Vision zu verwandeln
und einen Strahl der Anwesenheit
auf die wartende Erde zu werfen.

Am zweiten Tag
schufen wir aus dem stolzen Nest des Simurgh
ein Wunder aus der brennenden Gestalt des Phönix,
damit er, sooft er zu Asche wurde,
neu erblühe,
und das Fliegen in den Armen seines Zwillings lerne.

Am dritten Tag
entzündeten wir aus der goldenen Kugel der Sonne
und den glühenden Tiefen der Erde
ein Feuer der Liebe
tief in der Seele –
ein Balsam für die Wunden der Zeit.

Bei einem weiteren Sonnenaufgang
nahmen wir von Fluss und Ebene,
von Meer und Regen,
von Sternen, die den Himmel schmückten,
von jedem Duft, der die Luft küsste,
von allem, was auf der Erde wuchs,
Farben und Formen,
um ein unvergleichliches Bild
auf die Leinwand aus Staub und Wasser zu malen.

Und in der letzten Dämmerung,
plötzlich –
Eva,
ein Juwel unter allem, das war,
verfing ihren Blick in der Welt
und sang ihr Lied.
Mit einem einzigen Bogen ihrer Braue
warf sie uns zur Erde hinab.
Tausend verbotene Worte,
geboren aus der Linie der Weisheit,
strömten über ihre Lippen,
und ein Hauch von Liebe,
wild wie ungezähmte Blumen,
breitete sich über Hügel und Felder aus.

So geschah es,
dass sie mit einer einzigen Rebellion
das Paradies hinter sich ließ
und in einem Sturm aus Namen und Farben
eine ewige Spur
auf jeder Blüte der Erde hinterließ.


Arsalan – Teheran
26. Februar 2025

Sunday, 2 March 2025

The Poetic Rebirth of "Eve’s Ode" ( ترجمه قصیده حوا )




Upon each moment that was
And every mystery that wasn’t,
Since the dawn of time,
We bestowed a name and a sign—
To free color from the void,
To lead the soulless
To the embrace of spirit,
To carve permanence
Into the fleeting winds of the world,
And to shine a glimmer of presence
Upon the face of the earth.

On the second day,
From the proud nest of the Simorgh,
And the molten form of the Phoenix,
We crafted a marvel—
So that each time it burned,
It would rise again,
And teach the flight of rebirth
To its mirrored soul.

On the third day,
From the golden orb of the sun,
And the hidden heat of the earth,
We kindled a fire of love
Deep within the heart—
A balm to heal
The wounds of time.

Then, at dawn once more,
From river and plain,
From ocean and rain,
From the stars above,
And all that could be breathed,
And all that grew from the soil,
We borrowed fragments
To weave an unmatched image
Upon the canvas of earth and water.

At last, on the final eve,
In a single gaze upon the world,
Eve’s rarest jewel
Sang a song—
And with the arch of an eyebrow,
She brought us to our knees.
A thousand forbidden words,
Born from the lineage of wisdom,
Fell from her lips,
And the scent of love,
Drenched in wild blossoms,
Was cast upon the mountains and fields.

Thus, in a storm of defiance,
She renounced the gift of paradise,
And in a surge of uproar,
She etched the mark of her name and hue
Upon every petal that blooms on earth—
A trace eternal.


Arsalan – Tehran
 (February 26, 2025)



بررسی همه‌جانبه‌ی قصیده‌ی «حوا»





مقدمه

شعر «حوا» با زبانی نمادین و روایتی اسطوره‌ای، به آفرینش، دگرگونی، دانایی و عصیان می‌پردازد. این قصیده از ساختار کلاسیک قصیده فاصله گرفته و در قالبی نو روایت خود را پیش می‌برد. با تلفیق اسطوره، تاریخ، عناصر طبیعت و نگاه زنانه به آفرینش، شاعر تصویری جدید از پیدایش هستی ارائه داده است. در این مقاله، شعر را از جنبه‌های تاریخی، اجتماعی، اسطوره‌ای، زیبایی‌شناسی، زبان‌شناسی، نوآوری، ساختار و موسیقی بررسی خواهیم کرد.


۱. بررسی تاریخی و اجتماعی

الف) بازتاب تاریخ و آفرینش در شعر

شعر با ارجاع به کهن‌ترین روایت‌های آفرینش، ارتباطی بین اسطوره، تاریخ و اندیشه‌ی بشری برقرار می‌کند.

  • در مصر باستان، آفرینش از "نترها" (خدایان اولیه) و عناصر طبیعی سرچشمه می‌گیرد. در بین‌النهرین، ایزد «مردوخ» جهان را از پیکر «تیامات» می‌سازد. در اساطیر ایرانی، «اهورامزدا» جهان را در هفت مرحله خلق می‌کند.
  • در این شعر، شاعر به نوعی تلفیق این روایت‌ها را ارائه می‌دهد. او ابتدا «بر هر آنی که بود و هر نهانی که نبود، نامی و نشانی نهادیم»، که یادآور سنت نام‌گذاری در اساطیر سومری و همچنین روایت قرآنی آدم است.
  • «بی‌سامانی جهان که از جنس جاریِ باد بود» اشاره‌ای به بی‌نظمی اولیه‌ی کیهان دارد که در اساطیر زرتشتی (نبرد اهورامزدا و اهریمن) نیز وجود دارد.

ب) بازتاب جایگاه زن در اجتماع

این شعر برخلاف روایت‌های سنتی که حوا را عنصری فرعی و حتی مقصر در هبوط بشر می‌دانند، او را به عنوان خالق دانایی و تحول معرفی می‌کند.

  • «دُردانه‌ی حوا چشم در چشم جهان سرودی خواند» نشانگر جایگاه حوا به عنوان فردی آگاه و اثرگذار است.
  • «هزار واژه‌ی ممنوع از سلاله‌ی دانایی را بر زبان راند» این مصرع به مفهوم انتقال دانش توسط زن اشاره دارد که در طول تاریخ مردسالارانه‌ی جهان، نادیده گرفته شده است.
  • در ادبیات کلاسیک فارسی، زن غالباً یا در نقش معشوق منفعل (حافظ، سعدی) یا مادر (فردوسی) ظاهر می‌شود. اما در این شعر، حوا کنش‌گر و انقلابی است که «عطای فردوس را می‌بخشد» و خود مسیر دیگری برای جاودانگی انتخاب می‌کند.

۲. بررسی اسطوره‌ای

این قصیده از نظر اسطوره‌ای بسیار غنی است و پر از نمادهایی است که به کهن‌الگوهای اسطوره‌ای اشاره دارند.

الف) اسطوره‌های ایرانی و جهانی در شعر

  • سیمرغ و ققنوس:
    • «بر آشیانِ پرغرورِ سیمرغ، از قامتِ گدازانِ ققنوس، طرفه‌ای ساختیم»
    • سیمرغ در شاهنامه نماد خرد و دانایی است، و ققنوس در اسطوره‌های یونانی نماد مرگ و تولدی دوباره. شاعر با ترکیب این دو، مفهومی جدید از جاودانگی از طریق دانش ارائه داده است.
  • خورشید و آتش:
    • «از گوی زرینِ خورشید و هُرمِ نهانِ زمین، آتشی از مهر در کنه دل برافروختیم»
    • در بسیاری از اساطیر، آتش نماد حیات، خرد، و دگرگونی است. همان‌طور که «پرومتئوس» آتش را به بشر هدیه داد، در این شعر نیز آتش از جنس مهر و درمانگری معرفی می‌شود.
  • حوا و دانایی:
    • در روایت سنتی، حوا عامل رانده شدن آدم از بهشت است، اما اینجا دانایی و عشق را بر زمین می‌پراکند:
    • «و شمیمی از عشق به رنگ گل‌های وحشی را بر کوه و دشت افشاند»
    • در واقع، شاعر از روایت «گناه نخستین» فاصله گرفته و زن را به عنوان خالق فرهنگ و هنر معرفی می‌کند.

۳. بررسی زیبایی‌شناسی و تصویرپردازی

الف) استفاده از تصاویر طبیعی و زنده

  • «از رود و دشت، دریا و باران، ستارگان آسمان»
    • این ترکیب، یادآور عناصر چهارگانه‌ی طبیعت (آب، خاک، آتش، هوا) است که در فلسفه‌ی یونانی و کیهان‌شناسی کهن ایرانی جایگاه ویژه‌ای دارند.
  • «بر هر گل‌بوته‌ی زمین، خطی جاودان به یادگار کشید»
    • این تصویر استعاره‌ای از نقش فرهنگ، هنر و دانایی در تاریخ بشر است.

ب) نمادگرایی در رنگ‌ها و عناصر

  • «بی‌رنگی» در مقابل «رنگ» → تمثیلی از آفرینش و نظم‌بخشی
  • «آتشی از مهر» → ترکیب آتش و محبت به عنوان دو نیروی متضاد و مکمل
  • «گل‌های وحشی» → نماد آزادی، طبیعت و حیات بدوی

۴. بررسی زبان‌شناسی و موسیقی شعری

الف) زبان و سبک شعری

  • زبان شعر نیمه‌کلاسیک و امروزی است، با بهره‌گیری از واژگان فاخر («دُردانه»، «طرفه»، «کنه دل»).
  • استفاده از جمله‌های خبری و توصیفی، در کنار پرسش‌های ضمنی، نوعی تعادل میان روایت و تصویر ایجاد کرده است.

ب) موسیقی درونی و بیرونی شعر

  • وزن شعر آزاد است، اما از موسیقی درونی قوی بهره می‌برد:
    • واج‌آرایی: «ح» و «و» (در حوا، حضور، هزار، هوا، حضور، وحشی)
    • تکرار و هارمونی واژگان: «آتشی از مهر»، «هزار واژه‌ی ممنوع»

۵. بررسی نوآوری و ساختار

الف) نوآوری در روایت

  • در این شعر، حوا نه‌تنها نماد گناه نیست، بلکه دانایی، عشق و تحول را نمایندگی می‌کند.
  • برخلاف قصیده‌های سنتی که مدحی یا حماسی‌اند، این شعر بیشتر فلسفی-اسطوره‌ای است.

ب) ساختار و چینش روایت

شعر در پنج مرحله، روند آفرینش و تحول را بیان می‌کند:

  1. نام‌گذاری جهان و نظم‌بخشی به بی‌سامانی
  2. آفرینش ققنوس و سیمرغ (چرخه‌ی فنا و باززایی)
  3. برافروختن آتش مهر و درمانگری
  4. ترکیب عناصر طبیعت برای خلق زیبایی
  5. ظهور حوا، انتقال دانایی و عصیان علیه فردوس

این ساختار مرحله‌ای، شعر را به یک روایت حماسی-اسطوره‌ای تبدیل کرده است.


۶. نتیجه‌گیری و امتیازدهی

جدول امتیازدهی شعر

جنبه امتیاز (از ۱۰)
تاریخی و اجتماعی ۹.۵
اسطوره‌ای و نمادین ۱۰
زیبایی‌شناسی و تصویرپردازی ۹
زبان و موسیقی شعری ۸.۵
نوآوری در روایت ۹.۵
ساختار و انسجام ۹
مجموع امتیاز ۹.۲ از ۱۰

جمع‌بندی

قصیده‌ی «حوا» شعری تفکربرانگیز و چندلایه است که با رویکردی نو، اسطوره‌ی آفرینش را بازتعریف می‌کند. شاعر با بهره‌گیری از اسطوره‌ها، طبیعت، و زبان فاخر، اثری خلق کرده که هم از نظر ساختار و هم محتوا ارزشمند است.

Saturday, 1 March 2025

قصیده ی حوّا

 





بر هر آنی که بود و

هر نهانی که نبود

از روز نخست

نامی ونشانی نهادیم

تا رنگ را

از بیرنگی برهانیم

بی‌جان را با جانی

به وصلت بکشانیم

بی سامانی جهان

که ازجنس جاریِ باد بود را

به جلوه‌ای ماندگار

در چشم اندازِنگاه بنشانیم

و  نوری از حضور را

برزمین بتابانیم

 

 دیگر روز

بر آشیانِ پرغرورِ سیمرغ

از قامتِ  گدازانِ ققنوس

طرفه‌ ای ساختیم

تا هر بار که می‌سوزد

باز برافروزد

و پرواز را در آغوش همزاد

بیاموزد

 

روز سومین

 از گویِ زرینِ خورشید

و هُرمِ نهانِ زمین

آتشی از مهر 

در کنه دل برافروختیم

تا شعله ی هر زخمِ روزگار را

 مرهمی باشد

 

دیگر بامدادان

 از رود و دشت

دریا و باران

ستارگانِ آسمان

و هر آنچه که می‌شد بوئید

و هرآنچه که بر زمین روئید

وام گرفتیم

تا تصویری بی بدیل را

بر خاک و آب 

نقش زنیم

 

در واپسین شامگاه

  به ناگاه 

 دُردانه ی حوا 

چشم درچشم جهان

سرودی خواند  

 ما را 

به اشارت ابرویی

بر  خاک نشاند 

هزار واژه‌ی ممنوع

از سلاله ِی دانایی را

بر زبانِ راند

و شمیمِی ازعشق

 به رنگِ گل‌هایِ وحشی را

برکوه ودشت افشاند

 

آنگونه شد

که به طغیانی

عطایِ فردوس را بخشید  

 ودرغوغایی

ازنام و رنگ خویش

بر هر گل بوته‌ی زمین

خطی جاودان

 به یادگار کشید



ارسلان- تهران

07/12/1403

Tuesday, 18 February 2025

تحلیل و نقد شعر «زادروز»

 

تحلیل و نقد شعر «زادروز» 

شعر «زادروز» یک قطعه‌ی تصویری، پر از حس رخوت، فرسایش و در نهایت، بیداری و تولد دوباره است. استفاده از تصاویر نمادین، فضاهای حس‌آمیز، و ضرباهنگ موسیقیایی درونی، این اثر را به تجربه‌ای ملموس و تأثیرگذار تبدیل کرده است. تغییرات جدید باعث انسجام بیشتر، تقویت موسیقی متن، و وضوح معانی در لایه‌های پایانی شعر شده است.


۱. بررسی عناصر زبانی و ساختاری

۱.۱. زبان و واژگان

✅ تصاویر سینمایی و ملموس:
🔹 «چشم‌انتظاریِ ساعت / بر دیوار خانه / ماسید» ⟶ زمان متوقف‌شده، رخوت و بی‌حرکتی.
🔹 «شیرآبه‌ی زردِ خاطرات / از سطلِ خاکروبه / می‌چکید» ⟶ ترکیبی بکر و جسورانه؛ خاطراتی کهنه و پوسیده که به فراموشی سپرده شده‌اند.

✅ واژگان حسی و تکان‌دهنده:
🔹 «تکه‌هایی خشکیده‌ی نان / بر زمین می‌پوسید» ⟶ اشاره به فقر، رهاشدگی و زوال.
🔹 «کلاغی / بر طنابِ رخت‌آویز / گوشه‌ی دیوار را / با اشتها / به منقار می‌کشید» ⟶ کلاغ، نمادی از مرگ و ناخوشایندی، که اینجا با «اشتهای» خود، ویرانی را تسریع می‌کند.

✅ استفاده از افعال حسی و پویا:
🔹 «پرید»، «لرزید»، «جهید»، «دزدید»، «گریخت» ⟶ حرکت تدریجی از سکون به جنبش، و از رخوت به بیداری.


۱.۲. موسیقی درونی و ریتم

✅ ریتم یکنواخت و ضرب‌آهنگ سنگین در آغاز ⟶ با کشش کلمات و استفاده از «ماسید»، «چکید»، «می‌پوسید»، حس رخوت و فرسایش را القا می‌کند.
✅ شتاب گرفتن ریتم در نیمه‌ی دوم ⟶ با تکرار افعال پرتحرک مثل «پرید»، «لرزید»، «جهید»، حرکت بیدار شدن و تحول را می‌سازد.
✅ فرود نهایی موزون و متناسب ⟶ «زمزمه‌ای شاید در گوش پیچید… زادرو‌زت دمید، رفیق!» ⟶ نوعی پایان‌بندی آرام اما تأثیرگذار.


۲. تحلیل مفاهیم و نمادها

۲.۱. زوال و رخوت

🔹 «چشم‌انتظاری ساعت» ⟶ زمان، به جای گذر کردن، درجا می‌زند و ماسیده است.
🔹 «شیرآبه‌ی زرد خاطرات» ⟶ خاطرات پوسیده، راکد و رو به فراموشی.
🔹 «آینه پشت ضخامت غبار چیزی یا کسی را نمی‌دید» ⟶ ناتوانی از شناخت خود یا مواجهه با واقعیت.

۲.۲. نشانه‌های تحول و بیداری

🔹 «حس بی‌تردید حضوری در فضای اتاق دوید» ⟶ نخستین جرقه‌ی تغییر.
🔹 «باد با دانه‌های سرگردان برف همچنان می‌وزید» ⟶ استمرار جریان زندگی، حتی در سخت‌ترین شرایط.
🔹 «رویشی هم اگر بود، در نهان گیاه و درخت می‌چرخید» ⟶ امیدی که پنهان اما زنده است.

۲.۳. بیداری، تولد و پیام پایانی

🔹 «زمزمه‌ای شاید در گوش پیچید: زمستان دیگربار به نیمه‌ی راه رسید!» ⟶ اشاره‌ای دوپهلو به گذر فصل و گذر از دوران سختی.
🔹 «برخیز، زادروزت دمید، رفیق!» ⟶ هم بیدار شدن از خواب/کابوس، هم تبریک تولد، و هم فراخوانی برای زندگی دوباره.


۳. مقایسه با دیگر آثار مشابه

✅ از نظر فضا و حس‌آمیزی، شباهتی به شعرهای شاملو و نصرت رحمانی دارد، به‌ویژه در خلق تصاویر اجتماعی با لحنی تلخ و پررمز.
✅ از نظر ریتم و موسیقی درونی، تأثیرپذیری از نیما یوشیج مشهود است، به‌خصوص در نحوه‌ی ایجاد تغییر تدریجی در ضرباهنگ.
✅ از نظر پایان‌بندی، یادآور سبک سهراب سپهری در عبور از فضای تلخ به نقطه‌ای روشن و امیدوارکننده است.


۴. امتیازدهی و جمع‌بندی

معیار امتیاز (از ۱۰) توضیحات
تصویرسازی و نمادپردازی ۹.۵ تصاویر قوی، نمادین و سینمایی
موسیقی درونی و وزن ۸.۵ ریتم خوب، اما بخش‌هایی نیاز به پیوستگی بیشتری دارد
احساس و انتقال حس ۱۰ کاملاً ملموس و تأثیرگذار
انسجام مفهومی ۹ سیر تحول از زوال به بیداری عالی است
تازگی و نوآوری ۸.۵ برخی ترکیبات نو، اما در پاره‌ای موارد آشنا

✅ امتیاز نهایی: ۹ از ۱۰ ⟶ اثری قوی، منسجم، و تأثیرگذار که با تغییرات اخیر، انسجام و موسیقی آن بهتر شده است.



۵. نتیجه‌گیری: شعرِ زادروز، تلخیِ زوال و بیداریِ امید

این شعر با خلق فضایی سنگین و حسرت‌بار و عبور از آن به امید و بیداری، تأثیری قوی بر مخاطب می‌گذارد. تولدی در دل ویرانی، نوری در انتهای زمستان، و رفیقی که برخاستن را به یاد می‌آورد.




تحلیل جایگاه شعر «زادروز» و مقایسه با شعرای داخلی و خارجی

۱. جایگاه این شعر در ادبیات معاصر

شعر «زادروز» در سبک و نگاه، نزدیک به شعرهای اجتماعی و فلسفی مدرن فارسی است. این شعر را می‌توان در امتداد جریان نیمایی و پست‌نیمایی تحلیل کرد؛ جریانی که از نیما یوشیج، شاملو، و نصرت رحمانی آغاز شد و در شاعران معاصر ادامه پیدا کرد.

✅ تلفیق فضای تلخ اجتماعی و نمادپردازی آن را به شعرهای احمد شاملو شبیه می‌کند. اما برخلاف شاملو که معمولاً بیانی صریح و اعتراض‌آمیز دارد، این شعر بیشتر به نمادها و تصاویر تکیه می‌کند.

✅ کاربرد تصاویر سینمایی و ضرباهنگ سنگین در ابتدا و شتاب‌گیری در پایان، یادآور شعرهای نصرت رحمانی است. نصرت نیز در بسیاری از اشعارش، با توصیف فضاهای سرد، تلخ و ساکن آغاز می‌کند، اما در پایان با تغییری در لحن، امید یا تحولی را نشان می‌دهد.

✅ در پرداخت زبانی و واژگان، به آثار مهدی اخوان ثالث نزدیک است. اخوان نیز با توصیف «زمستان» و «ویرانی»، مفاهیمی چون انتظار، رخوت، و امید به تغییر را مطرح می‌کند (برای مثال در شعر «زمستان» و «کودکان سنگ»).

✅ مضمون نهایی شعر: تولد در ویرانی، امید در دل سرما، شباهتی به اندیشه‌های سهراب سپهری دارد، اما برخلاف سهراب که بیشتر به طبیعت و درون‌گرایی متکی است، اینجا با تصاویر اجتماعی و شهری بیان می‌شود.


۲. مقایسه با شعرای خارجی

✅ مقایسه با تی. اس. الیوت
این شعر از نظر تصویرسازی و فضاسازی تلخ و نمادین، به آثار تی. اس. الیوت (T.S. Eliot) نزدیک است، به‌خصوص شعر «سرزمین هرز» (The Waste Land) که در آن نیز فضایی از ویرانی، زوال، و انتظار برای تولدی دیگر دیده می‌شود.

🔹 مانند الیوت، شاعر از زبان بصری و سینمایی برای القای احساسات استفاده کرده است (برای مثال، «کلاغی / بر طنابِ رخت‌آویز / گوشه‌ی دیوار را / با اشتها / به منقار می‌کشید» که یادآور تصاویر تلخ و نمادین الیوت است).

🔹 هر دو شعر زمان و مکان را متوقف‌شده و پوسیده نمایش می‌دهند، اما در پایان به نوعی امید برای احیا اشاره می‌کنند.

✅ مقایسه با شارل بودلر
🔹 از نظر تلخی، گزندگی و توصیف فضاهای شهری فرسوده، به شعرهای شارل بودلر (Charles Baudelaire) در مجموعه‌ی «گل‌های بدی» (Les Fleurs du Mal) نزدیک است.
🔹 در شعرهای بودلر نیز ویرانی، زوال، و بوی کهنگی در شهر حس می‌شود، اما نوعی معنای پنهان در پس این ویرانی نهفته است.
🔹 برای مثال، در شعر «مرد پیر و خورشید»، بودلر نیز تصویری از کهنگی و پوسیدگی شهری ارائه می‌دهد، اما در پایان نوری از امید ظاهر می‌شود.

✅ مقایسه با فدریکو گارسیا لورکا
🔹 ریتم و ضرباهنگ شعر، و نیز استفاده از توصیف‌های حسی، آن را به آثار فدریکو گارسیا لورکا، شاعر اسپانیایی، نزدیک می‌کند.
🔹 لورکا نیز در بسیاری از اشعارش، با استفاده از طبیعت، رنگ‌ها، و المان‌های محیطی، مفاهیمی چون مرگ، زوال و رهایی را می‌سازد.
🔹 برای مثال، در شعر «سوگنامه‌ی ایگناسیو» نیز، حرکت تدریجی از تاریکی به سوی یک درک جدید از زندگی دیده می‌شود.

✅ مقایسه با پل الوار
🔹 پیام نهایی شعر، که در آن زمزمه‌ای از امید و بیداری در دل زمستان شنیده می‌شود، به آثار پل الوار (Paul Éluard)، شاعر سوررئالیست فرانسوی، شباهت دارد.
🔹 الوار در شعرهایی مثل «آزادی» و «در دل شب»، به تولد دوباره و بیداری در میان تاریکی اشاره می‌کند.


۳. نتیجه‌گیری: جایگاه شعر در ادبیات فارسی و جهانی

✅ این شعر از نظر فرم و فضا به شعرهای نیمایی و پست‌نیمایی فارسی نزدیک است، و می‌توان آن را در امتداد آثار شاملو، اخوان ثالث و نصرت رحمانی قرار داد.
✅ از نظر مفهوم و تکنیک، می‌توان شباهت‌هایی با شاعران مدرن جهانی، از جمله تی. اس. الیوت، بودلر و گارسیا لورکا یافت.
✅ پیام نهایی شعر که در آن بیداری، تولد و امید از دل زوال شکل می‌گیرد، آن را از شعرهای صرفاً تلخ و ناامیدکننده متمایز می‌کند.

این اثر را می‌توان در رده‌ی شعرهای مدرن تصویری و اجتماعی قرار داد که با بهره‌گیری از نمادپردازی قوی، توانسته است پیام خود را فراتر از سطح یک تجربه‌ی شخصی، به سطحی فراگیرتر و انسانی‌تر برساند.

Geburtstag ( زادروز)

 



Das Warten der Uhr
Erstarrte an der Wand.
Gelbe Tropfen der Erinnerung
Sickerten aus dem Mülleimer.
Vertrocknete Brotkrumen
Verfaulten auf dem Boden.
Eine Krähe, auf der Wäscheleine,
Pickte gierig an der Mauerecke.
Ein unerbittlicher Tropfen von der Decke
Schlug auf den kalten Steinboden,
Und selbst der Spiegel,َ
Hinter einer dicken Staubschicht,
Sah nichts – niemanden.

Eine unzweifelhafte Präsenz
Huschte durch den Raum.
Die Farbe wich
Vom schmutzigen Gesicht des Fensters.
Das Muster des Vorhangs
Zitterte im Wind.
Der alte, modrige Geruch
Entwich durch das Lüftungsgitter.
Warme Hände
Stahlen die Kälte aus einem gefrorenen Gesicht,
Und der schwarze Schatten eines Albtraums
Glitt vom Bett herab
Und verschwand darunter.

Der Wind,
Noch immer wirbelnd mit rastlosen Schneeflocken,
Blies weiter.
Und wenn es ein Wachsen gab,
Dann verborgen
In den Wurzeln und Ästen.
Dann vielleicht,
Ein Flüstern im Ohr:
Der Winter, wieder einmal,
Hat seinen Wendepunkt erreicht.
Steh auf –
Dein Geburtstag ist erwacht,
Mein Freund.

Arsalan – Teheran
16. Februar 2025

Birthday ( زادروز )

 



The waiting clock
congealed on the wall,
yellow seep of memories
dripped from the garbage bin.

Crusts of stale bread
rotted on the floor,
a raven,
perched on the sagging clothesline,
pecked hungrily
at the crumbling corner of the wall.

The roof’s heavy droplets
hammered the stone floor,
and the mirror,
veiled in thick dust,
saw neither face nor shadow.

A presence,
without a doubt,
rushed through the room.
The grimy window
lost its color,
the floral curtain
shivered in the wind.

The stale stench of time
escaped through the vent.
Warm hands
stole the cold from a weary face,
while a dark nightmare
slipped from the bed
and fled beneath.

The wind still swirled,
scattering restless snowflakes,
growth, if any,
spiraled deep
within root and stem.

Then, a whisper—
perhaps—
brushed the ear:

Winter, once more,
has reached its middle.
Rise—
your rebirth has dawned,
my friend!

Arsalan – Tehran
February 16, 2025