هراست مباد هرگز
برادرم !
راهزنانند اینان
خیره سر
از دیارِناکجایِ تاریکی
با ننگ و رنگی
بر بیرقانِ سیاهشان
تا
با ته مانده هایِ تفاله ی
تَوّحش
سپیدیِ آئینیّت را
نشانه گیرند
هراست مباد هرگز
برادرم
واماندگانند اینان
جُرثومه هائی که
در سراشیبِ تندِ تاریخ
تنها
وارثانِ نفرینِ تلخِ
آدمیان خواهند شد
فردوسِ کذ بشان
جهمنی است تیره گون
با آتشی که
تو می افروزی
تا لبّاده هایِ چرکین را
خاکستر نماید
نامت آذرخشی است
با پرهایِ بلندِ پرواز
از سالهایِ هزاره هائی که
عاشقانه هایِ چهارپاره ی
تنت را
تا سرزمین هایِ امروزیان
به یادگار دارند
نامت حضوری است دل انگیز
وحشتِ مرگواره ای بر مُنادیانِ
پَلشتی
به گاهی که
سُرودت را
با ضرباهنگِ طربناکِ دُهُل
مردانه می خوانی
هراست مباد هرگز برادرم !
ارسلان – تهران
20 مرداد 1393