از نوادگانِ کدام یهودایِ سرگردانی
که فرزندانِ گمشده
در سرزمین هایِ قبیله ایِ خویش را
به کارزاری
از خون و جنون
میهمان می کنی
از فتح کدامین کوچه هایِ بی بارو برمی گردی
که هنوز
چشمانی گریان
در کنار دیوارهایِ فرو ریخته ی شهر
زهرخندِ شادمانه ات را
به سُخره می گیرد
کدام فرمان
از واژگانِ دیباچه ی دهگانه ات
رسالتی بدینسان ابلیس وار
بر تو نازل نمود
هنگامی که
با هر نفیرِ صورِ اسرافیلت
توفانی از
خاکسترِ بالهایِ گلگونِ پرندگان
در کنارِ برگهایِ سوخته ی درختانِ زیتون
به پرواز در می آید
بر کدامین دیوارِ بی حاجت
نمازِ شرمسارِ نُدبه می خوانی
در همه ی لحظه هایی که
تعبیرِ خواب هایِ پریشانت
از چشمانِ نوادگانِ نسلِ قبیله ای
شعله می کشد
دخترکانِ دیروز
بی قرار درخاک خفته اند
و مادرانِ امروز
برجسمِ بی جانِ کودکانِ برهنه
مویه می کنند
صدایِ غُرشِ سفیرانِ تباهی
در هرمِ سوزانِ تابستان
سکوتِ آسمانِ بی ستاره را
باز هم
می رباید
ارسلان- تهران
1393-5-16
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر