۱۳۹۸ تیر ۴, سه‌شنبه

هنوز در این دیار



یال خمیده البرز

هنوز
بستر خواب آفتاب است
و شهر
لنگ لنگان
پوستین شب بر سر می کشد
تا التهاب خونین کین و جنون
در کنار معبرهای چرکین
آرام گیرد

گرگان گرسنه
با شتاب ارابه های زرین
به شکار ایستاده اند
تا تن های بی پناه را
از یکدیگر بربابیند
و دستان خالی
تعزیه خوان مردانی است
که شهامت گشودن چهار طاق اتاق را
دیر زمانی است
از کف داده اند

در این خراب آباد
که هر صبحدم
بر  ویرانه ی بامش
جغدی بانگ عزا می خواند
سخن از باغ و ترانه
انگار
گزافه ای را ماند
که هذیان دیوانگانش 
می دانند
و عشق را 
لحاف مندرسی
که بوی نا را
در مشام می نشاند

من اما هنوز
بر شانه های ایستاده ات
نماز باران می خوانم
و در هر بامداد
بر بام ویران خانه
نو شدن ماه را
در انتظار می مانم
تا شاید
نهال روییده کنار دیوار
دیگر بار
ترانه خوان درختان این کهن دیار باشد


ارسلان- تهران
چهارم تیر ماه نود و هشت

۱۳۹۸ خرداد ۲۷, دوشنبه

خطی بر دیوار




حتی اگر
دردِ بی امان
توانِ گفتارش نیست
و سوزشِ نابکار
ردِ خونینِ تازیانه را
بیدار می سازد
 رویایِ رهایی اما
دیرینه یاری است
 که در خلوتِ خواب هایم هم
رهایم نمی کند

خالی تر از آنم
که باز فروریزم
ولبریزتر
 که با دردی دیگر
 در آمیزم
اما
ابری که نبارد
به سان حسرتِ سپیدی است
که در تعلیقِ ماندن و رفتن
  راه را
گم کرده است
وآفتابی که نتابد
 نقشِ خیالِ کودکانه ای است
پسِ پشتِ ابرکی سترون
تا زردیِ رخسار را
پنهان کند


نه آفتابم که بتابم
و نه ابری که ببارم
خلوتی را
تنها نیاز دارم
تا شاید دیگربار
بر دیوارِ روزگار
خطی به یادگار
بنگارم


ارسلان- تهران
بیست و ششم خرداد ماه نود و هشت

۱۳۹۸ خرداد ۱۳, دوشنبه

روزگار این دیار


هربار در بهار

بوته ی گل سرخ
بی دریغ
به بار می نشست

غزل خوانی قناری
از دیوار باغ سرریز می کرد
وکوچه
پر بود
از شرمِ گلگونِ گونه هایی که
هر از گاه
نگاهش را 
از نگاهم می ربود

هر بار در بهار
چهار گوشه ی خانه را
باد
از بویِ خیسِ کاهگلِ دیوار
لبریز می نمود
و روز
با عطر تازه ی نان
و خش خش ایوان
بیدار می شد

هر بار در بهار
رنگِ نیلیِ آسمان
انگار
در انتظارِ گشودنِ پنجره ای بود
که هر شب
خواب را
از چشمانم می زدود

اینک هر بار
نه در بهار
گویا در همه ی فصولِ این دیار
تنها غمِ نان ماند و
رنگِ تیره ی آسمان
با دردِ روزگارانی که
در دلگیریِ کوچه ها
کز کرده است

ارسلان- تهران
دوازدهم خرداد ۹۸