حسِ سترگِ برگ
در ستیز با بادی است
که سراسیمه می گریزد
که سراسیمه می گریزد
سراشیبِ بی رحمِ زمان
پریشانی را
پریشانی را
بر رنگ زردِ خزان
نقش می زند
به قواره ی بی برگی باغی که
رهایی از بازی تقدیر را
با آخرین جرعه ی جانش
به آزمون می کشد
به آزمون می کشد
تعلیقِ میان رفتن و ماندن
و به اختیار گزیدن
وسوسه ای استآونگ وار
تا ماناییِ حضور را
با واپسین جرعه ی جانت
سیراب سازد
سیراب سازد
ارسلان- تهران
بیست و یکم دی ماه نود وهشت