۱۳۹۸ دی ۲۱, شنبه

رقصِ برگ





حسِ سترگِ برگ

در ستیز با بادی است
که سراسیمه  می گریزد

سراشیبِ بی رحمِ زمان
پریشانی را
بر رنگ زردِ خزان 
نقش می زند
 به قواره ی بی برگی باغی که
رهایی از بازی تقدیر را
با آخرین جرعه ی جانش
به آزمون  می کشد 

تعلیقِ میان رفتن و ماندن
و به اختیار گزیدن
وسوسه ای است
آونگ وار
تا ماناییِ حضور را
با واپسین جرعه ی جانت
سیراب سازد


ارسلان- تهران 
  بیست و یکم دی ماه نود وهشت