بهار
سواربر باره ی خرامانِ باد
تاریکیِ دشت را
با سرودی سبز
می رباید
عریانیِ اقاقی و ارغوان را
با خلعتی از شکوفه
می آراید
تا
با سرخابِ گونه ی دخترکان
خوابِ شقایق را
تعبیر نماید
روز
زلالِ شیریِ مهتاب را
بر تارکِ افق
می افشاند
شهر
لنگ لنگان
چارقدِ سیاه شب را
از سر به زیرمی کشاند و
آفتاب
پیراهنی با طرحِ نرگس و بنفشه
برتنِ زخمیِ زمین
می پوشاند
خاک هنوز
ویارِ باران دارد
تا با جانِ جاریِ رود
سازی بنوازد
قله ی بلندِ رهایی
با آتشِ آذرخشی بگدازد و
دیگرگونه تصویر را
بر نانوشته ی تقدیر
ترسیم سازد
بهار هم امسال
در دلِ خرابی می روید
که دیر سالی است
از سوداییِ سراب
به جان رسید و
نشانِ کویت را
از نسیم می پرسید.
ارسلان-تهران
دوم فروردین ماه یک هزار و چهارصد و دو