Tuesday, 10 November 2015

همنشین




شاهدِ صبورِ من
تکه سنگی است بی قواره
بر کفِ حیاط
شاید
حاصلِ دیوانگیِ موجی
که هر بار
بر دیواری صخره وار
مشت می کوبید

همصدای بی صدایِ من
تک درختی است
روییده کنار پنجره
گویی به تصادف
تا صورتگرِِهمه ِ فصول
بر برگ برگِ خویش باشد

همنوایِ زمزمه هایِ دلگرفته ی من
بارشِ قطره های زلالی است
در فاصله ی بی تابِ سقوط
بر شیشه هایِ اتاق

تنها
سنگ و درخت و باران
همنشینانِ دلگفته هایی شده اند
که هر بامداد نگاهم را می ربایند
و هر شامگاه
خیالت را
 تا آستانه ی ویرانیِ تنهایی
بدرقه می کنند


ارسلان- تهران
19 آبانماه 1394



Saturday, 7 November 2015

گفته ها





ما را گفته بودند
که در این دشت
تک به تک
همه ی درختکان را
با نامِ نوادگانِ نادیده ی خویش
غرس کرده اند

ازما گفته بودند
 که بی هراس
ریشه هایِ سترگِ درختان را
با داسِ دستانِ خویش
هرس کرده ایم


 دیگرکسانی از ما
اما
 با شما گفته بودند
که در رگهایِ کویریمان
چه دردِ دشواری می خزد
هنگامی که
 سینه ی ستبرِ هر صنوبر
چوبدستِ حقیری می شود
تا تصویرِ رویشِ حتا برگچه ی خردی
از تصورِ باغ  پاک گردد


ارسلان-تهران
16-08-1394