۱۴۰۲ مرداد ۲۳, دوشنبه

آشفته بازار




کلافِ سردر گمِ کوچه

 بر گردنِ درختان

 گره خورده بود 

 و شاخه‌ی خشکِ چنار

 چهار پایه‌ی پرندگانی شده بود

 که چُرت می‌زدند


 سبزیِ باغچه رنگ می باخت

 و میله هایِ چراغِ قرمز

 در پیاده‌رو رژه می‌رفتند.


 دستانِ التماس

 بر شیشه‌ ناخن می‌کشیدند

 و ته‌مانده‌ی نفرین ودشنام 

 از جوب‌ها سرریز می‌کرد.


 در سایه ی کشدار دیوار

 کودکانِ کار 

 غذایِ نذری می‌خوردند

 و بویِ حلوا هم

 در هوا پیچیده بود.


 خواب 

عادلانه

 در کارتنِ

 تقسیم می‌شد

 و جنس ناب هم کمیاب شده بود


 در جعبه ی جادوییِ شهر فرنگی از همه رنگ

 تنها خاکستریِ مایل به دودی مانده بود

 که از نخ های سفیدِ سیگار

 در فضایِ خالیِ اتاق

پخش می شد


 کلافِ سر در گمِ شهر هم

 راه نفس را بسته بود

 و هذیانِ واژگان را

 به صفحه ی کاغذ کشانده بود.


  ارسلان- تهران

هفدهم مرداد ماه یک هزارو چهارصد و دو

۱۴۰۲ مرداد ۱۴, شنبه

روایت 2



مشت بر سینه می کوبید

تا درد شاید

مجالِ فریادی بیابد.


چنگ بر زمین ‌می کشید

تا راهی بر نگاهی بگشاید و

تشنگیِ جان را

 سیراب نماید.


ابر ‌می غرید و

شیونِ باران را

بر شانه‌ی خمیده‌ی کوه

‌می شد دید.


باد  

لابلایِ درختان

دیوانه‌وار می ‌دوید

تن بر زمین می کشید و

خاک را

بر سکوتِ سردِ سنگ

 می ریخت.


خزانی دلتنگ

مشتی برگ

در هوا می پاشید و

پائیز هم

بی صدا

 از راه می رسید.

 

ارسلان- تهران

نهم مردادماه یک هزار و چهارصد و دو