۱۴۰۲ مرداد ۱۴, شنبه

روایت 2



مشت بر سینه می کوبید

تا درد شاید

مجالِ فریادی بیابد.


چنگ بر زمین ‌می کشید

تا راهی بر نگاهی بگشاید و

تشنگیِ جان را

 سیراب نماید.


ابر ‌می غرید و

شیونِ باران را

بر شانه‌ی خمیده‌ی کوه

‌می شد دید.


باد  

لابلایِ درختان

دیوانه‌وار می ‌دوید

تن بر زمین می کشید و

خاک را

بر سکوتِ سردِ سنگ

 می ریخت.


خزانی دلتنگ

مشتی برگ

در هوا می پاشید و

پائیز هم

بی صدا

 از راه می رسید.

 

ارسلان- تهران

نهم مردادماه یک هزار و چهارصد و دو

 

هیچ نظری موجود نیست: