بی تاب لبخندی
فرا خور نیاز و خواستن
در لحظه هایی که قطره هایی مردد
پیش از چکیدن
گوشه چشم را
می آزارد
باد با شاخه ها در ستیز است
دانه های بی توقف باران
پیکرعریان باغ
و رقص برگ های خشکیده
هنگامی که نمناکی خاک را
در آغوش می گیرند
تکرار صدای پاهایی
در پشت اتاق
و دستان خسته ای که
تصویرشکسته ی دریچه را
هنوز
بر دیوار خاطره ها
ترسیم می کند
ارسلان - تهران
۱۳۹۱/۷/۸
۱ نظر:
سلام
خیلی شخصی است.
ارسال یک نظر