زندگی را به دندان می کشیم
با دستانِ التماس
و انگشتانی که
گرده ی سنگیِ زمین را
خیش می کشند
مور مورِ درد
زانوهایِ کرخت
و سردیِ گِل و لایِ شالیزار
در وصلت با
سوزشِ چشمانی که
ردِ قطره هایِ خشکیده بر صورتِ سوخته را
با گوشه ی چرکینِ آستین
پاک می کند
کنجِ خلوتِ تو و من
موهبتی است شاید
در هنگامه ای که
پرسش
گناهِ کبیره است
انسان
دستمایه ی حرامیان
در غارتِ توشه های پندار
و سخن
تنها انکارِ دانایی است
در آخرین تلاش
از جنسِ مجال دوباره زیستن
زندگی را به دندان می کشیم
ارسلان - تهران
۱۳۹۱/۹/۱۶
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر