در کجایِ دنیایِ کوچکم
خیمه ی ناپیدایت راگستراندیکه هر شبپریشان تر از پیشخاطراتی آشفتهجانی دوباره می گیرندبازم ستان آرامشی راکه در کوچه باغهایِ کودکیمگم کرده امچینشِ دفینه واری استگویاهنوزاز همه ی آن واگویه هایی کهخویشم رادر ستیزی نابرابربا خویشبی قرار می سازدارسلان - تهران1395-05-08
۱۳۹۴ مرداد ۹, جمعه
شبانگاه
۱۳۹۴ تیر ۱۵, دوشنبه
چکامک 5
در حضورت
نگاهم را
در کفِ اتاق
گم می کنم
-------------------
نان و حلوا
خیرات می کردند
پیرمردی
از مرض قند
مرده بود
ارسلان- تهران
1394-04-15
-------------------
سنبله های گند م را چیدند
ساقه های زرد
هنوز
بارانِ سبزِ بهاری را
خواب می بینند
-----------------------
در کشتزارم
علفهایی می رویند
که غنچه هایِ شقایق را
پیش از دمیدن
می بلعند
-----------------------
ساقه هایِ محجوبِ صنوبر
نردبانِ خودنمایی
عشقه هایی است
که بی پروا
جنگل را تسخیر می کنند
-------------------------
ساقه های زرد
هنوز
بارانِ سبزِ بهاری را
خواب می بینند
-----------------------
در کشتزارم
علفهایی می رویند
که غنچه هایِ شقایق را
پیش از دمیدن
می بلعند
-----------------------
ساقه هایِ محجوبِ صنوبر
نردبانِ خودنمایی
عشقه هایی است
که بی پروا
جنگل را تسخیر می کنند
-------------------------
نان و حلوا
خیرات می کردند
پیرمردی
از مرض قند
مرده بود
ارسلان- تهران
1394-04-15
۱۳۹۴ تیر ۱۲, جمعه
یاد
رهایم نمی کند
در لحظه های پر از نیاز
به نوازشِ زلالِ نگاهی
که بی اختیار
گوشه ی چشمانم را
خیس می سازد
بانگت هنوز هم
صدایم نمی کند
از کنارِ درگاهِ اتاقی که
بی حضورِ عاشقانه ات
طاقتم طاق می شود
افسونِ دیگری هم
افسوس
هوایم نمی کند
از آن دمی که
تمامیِ تمنا را
ذره
ذره
بر جای جایِ خالیِ قدمهایت
فرو ریختم
یادت هنوز هم
رهایم نمی کند !
ارسلان- تهران
1394-04-12
اشتراک در:
پستها (Atom)