فرصتی می باید
تا بر بالِ خیال
از کرانه ی ممنوعِ رهایی
گذر کرد
بر سجادهِ سپیده دم
با حسِ نمِ شبنم
وضو ساخت
در محرابِ بی رواقِ جنگل
با روحِ رازگونه ی سبزینه
قامت بست و
نماز را
در آغوشِ خیسِ باران
ایستاده خواند
فرصتی شاید
تا
در نهانِ نگاهت
گردشِ ستاره ای که
در آسمانِ سربی
سوسو میزند
به تعبیر نشاند و
به سانِ طغیانِ پرنده
هراس را
از بن مایه ی جان ستاند
فرصتی می آید
باز
تا زلالِ زندگی را
با رنگدانه ی گل سرخ
وشیدایی دوران را
با شوری دیگربار
آشنا کرد
ارسلان-تهران
اول اردیبهشت ماه نود و نه