۱۳۹۹ اردیبهشت ۲, سه‌شنبه

کوچه




برفِ تُنُک
 با بی حوصلگی
تاب می خورد و
شیشه ها را بی تاب
 نوک میزد

هوایِ آمدنت
با بویِ کاهگلِ خیس
و ناله ی لولایِ در
عجین بود و
آجرچینِ باغچه
رنگِ آتشینِ گلِ سرخ را
قاب می کرد

قطره ای از ناودانِ قدیمی
بی طاقت چکید و
ایوانِ خانه
لبریز از هولِ صدا 
لرزید

سرتاسرِ شب 
شرشرِ باران بود و
خش خشِ قدم هایِ تو
که در نگاهِ پنجره
محو می شد

ندیدنت 
که به باور نشست
کوچه ها هم کوچ کردند و
کودکی را با خود برند
که هنوز
در کنجِ دیوارهایش
تنهایی را پنهان
گریه می کند



ارسلان-تهران
بیست و هفتم فروردین ماه نودونه

هیچ نظری موجود نیست: