آشفته بازارِ خوابهایم را
انتظارِ تعبیری نبود
مگر ذوقِ کودکانه ای
تا در گهواره ی آرامِ نفس هایت
روزگارِ نگونسار را
به دیارِ فراموشی
بسپارد
چارقدّی
به قدِّ همه ی آسمانِ شهر
لبریز از
ریز ریزِ ستاره هایی است
که بر تورِ سپیدِ ابر می ریزند
تا عروسانِ این سال
بر چهار سوقِ بازار
حجله ها را
چراغان سازند
کوچه ای
در امتدادِ بی انتهایِ تنهایی
شاهدِ هراسِ درختانِ عریانی است
که شُرشُرِ ناودان را حتّی
از پشتِ دیوار
فالگوش ایستاده اند
اتاقی با چهار طاقِ کاغذی
و بازیِ خطوطِ ناموزونی که
هر از گاه
پرده ی پنجره را
به کناری می کشانند
آشفته بازارِ خواب هایم را
خیلِ واژگانی بخوان
که هنوز
در خیالِ روز
سرتاسرِ شب را
بیدار می مانند
ارسلان- تهران
بیست و هفتم آبان ماه یکهزار و چهارصد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر