زمین می لرزد
زمان جا می ماند
دخترکی شیون کنان
لا بلای آوارها
دری را می جوید
تا در آغوشی منتظر
آرام گیرد
زمان جا می ماند
دخترکی شیون کنان
لا بلای آوارها
دری را می جوید
تا در آغوشی منتظر
آرام گیرد
زمین باز هم می لرزد
ناباور و بی قرار
پیر مردی بر سر می کوبد
زنی ضجه می کشد
و پیکر کوچکی
در کنار گودال آرمیده است
کفاره کدام گناه نا کرده
این گونه سنگین است
که زمین از فریاد تو
شرمگین
فرو می ریزد
تو از تبارِ عشقی
فرزند دیارِدرد و اندوه
از مردمان سرزمینم
که واژگان دیگری را
اختیار کرده است
با تو می خوانم
با همان زبانی که
فرزندت را
با آن می نامی
با همان زبانی که
فرزندت را
با آن می نامی
با تو می گریم
با همان هق هقی که
با همان هق هقی که
بغضت را
با ان می خوانی
با ان می خوانی
ارسلان - تهران
1391/5/25
1391/5/25
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر