نه تردیدی در میان بود
و نه نشانِ فتحی
در پایان
تا این دیرساله درد را
با شرنگِ شوکران
درمان سازم
نه سرودی بر زبان بود
و نه سروری
در جان
تا بازیِ تلخِ روزگار را
با اکسیر تقـدیر
آسان سازم
نه سودایِ پنداری
در سر می پرورانم
و نه آوایِ سازِ ناکوکی را
بر زبان می رانم
تنها می دانم
خشمِ سوزانی است
شبیه خوانیِ شاخه هایی که
رازِ ستمگریِ داس و تبر را
در سکوت جنگل
عـریان می کنند
تردیدی در میان
و قاطعیتی هم عیان نیست
تنها ترانه هایِ توست
حتی
در واپسین آفتابِ زمستان
که با من می مانند
پس بمان و
دمی دیگرنیز
دمی دیگرنیز
بخوان !
ارسلان- تهـران
نهـم خـرداد 1397
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر