گر خشم چو دریا بخروشد عجبی نیست
از ناله چو فریاد بجوشد عجبی نیست
از ناله چو فریاد بجوشد عجبی نیست
گر شب نرود مرغ سحر باز نخواند
خفاش چو آیینه بپوشد عجبی نیست
گر بر سر هر کوی ، نشان از تو نباشد
آن نام و نشان را بفروشد عجبی نیست
گر رنج خلائق نشود مرهمش از جان
مستی من و حال نگون گشته ی دلدار
گر خصم به تحقیر بکوشد عجبی نیست
تلخ است به کام این سخن از بازی ایام
شبتاب به شب گر که خموشد عجبی نیست
ارسلان - تهران
۱۳۹۷/۴/۸
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر