کاش می شد
همه ی قطره هایِ شبنم را
در دامانِ ابری ریخت
باران خیز
تا با آوایِ ناودان
هوایِ
شهر
بهارانه شود
کاش
می شد
تمامیِ سبزینه ی
برگها را
در پایِ درختِ برهنه
ای ریخت
لبریز
تا سایه
سارِ کوچه
از
زمزمه ی نسیم
سرشار گردد
کاش می شد
صدایِ همه ی پرندگان
را
در نی لبکِ چوپانی
ریخت
دل انگیز
تا خوابِ سنگینِ سنگ
را
با رقص شکوفه
آشفته سازد
کاش می شد
همه ی جان را
در ریشه هایِ نازایِ
جهان ریخت
بی ستیز
تا باران و درخت و
پرنده
با کوچه هایِ شهر
دیگربار
آشتی کنند
کاش می شد
....کاش
ارسلان - تهران
1397-4-15
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر