می گفتم
نهالی برایت می نشانم
از سلاله ی عروسان درخت اقاقی
در خاکی که
از باران ستارگانش
مالامال است
می گفتم
باغی برایت می آرایم
سرشار از ترانه هایی که
خاطره ی خوف خنجرها را
بر حنجره ی خویش
فراموش می سازد
می گفتم
سرمای سخت زمستان را
با گرمای سلامی
ازباران و بهاران
پاسخ می گیرم
تا
شوری مستانه
قطره قطره
در رگهایمان
روان گردد
دریغا
باژگونه روزگارانی که
نه بارانی بود و
نه درختی که
با نوازش انگشتانت
در باغ بشکفد
تنها
نگاه غمگینِ تو ماندو
شرمساری گفته هایمان
ارسلان- تهران
۱۱ بهمن ماه ۱۳۹۷
--
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر