تو
سبز بودی
که
هنوز
در
انتظارِ روز
پس
کوچه هایِ شهر هم
نفس
میکشند
تو
سبز بودی
که
هنوز
از
سُلالهی درختانِ ارغوان
کودکان
غنچه
میکنند و
شاخههایِ
برهنه
با
واپسین سوزِ زمستان
لَچَکِ
رنگین
بر
سر میکشند
تو
سبز بودی
که
هنوز
پشتِ
پرچینِ باغ
نگاهِ
موّاجِ ابر
عطشِ
گلِ سرخ را
سیراب
میکند و
کبوترانِ
چاهی
با
زلالِ شبنم
هر
صبحدم
وضو
را تازه می سازند
تو
سبز بودی
که
هنوز
بر
سفرهی هفت سینِ زمین
سبزهها
قد میکشند
شکوفهی
درختِ سیب
رنگین
میشود
نذرِ
سمنویِ مادربزرگ
با
دودِ اِسپند و عُود
به
باور می نشیند
و
ماهیِ حوض
با
سرخابِ سنجد و سماق
شرم
از عریانی را
می
پوشاند
تو
سبز بودی
که
هنوز
با
هر صدایِ باران
دل
در هوایت
می
سُراید
سرزمینم
ارسلان-
تهران
نهم دی ماه یکهزار و چهارصد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر