گریزی نبود و
ستیزی هم عیان نماند
ما مانده ایم و
تلخ کامیِ بی امانی که
دل را به تلنگری می آزارد و
سراشیبِ پریشانِ عمر را
پله پله
با شتاب
می شمارد
آوازی نبود و
رازی هم نهان نماند
ما مانده ایم و
تکه هایِ پیمانه ای که
از زبانه هایِ زخم
لاجرعه شکست و
با نقشِ داغ و درفش
بی بهانه
پیمانی جاودانه بست
درمانی نبود و
درد را هم زبانی نماند
تا از کج مداریِ دوران
بگوید و
پشتِ دیوارِ سکوت
دستی را به مهر بجوید
گریزی نبود و
سخنی هم در میان نماند
ما مانده ایم و
گذرِ هماره ی زمان
که بی تردید
بی نشان
هرگز نخواهد ماند
ارسلان- تهران
شانزدهم تیرماه یکهزار و چهارصد و دو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر