گفتی که باغ
دوباره به بار مینشیند
رنگین کمانِ شکوفه
لابهلایِ شاخهها
لانه میگزیند
سرودِ سپیدِ نسیم
از گلویِ گلگون سحر
سفرهی روز را
بر آبی آسمان میچیند
تا شعلهی خورشید
با نگاهِ بی تابِ باغبان
درآمیزد
گفتی که هوایِ بهار
در کنارِ دشت
خیمه بسته است
سوزِ شبانهی زمستان
از هم گسسته است
قناریِ غمگین
بر شاخِ ارغوان
همزاد را به انتظار نشسته است
تا تنِ نازکِ نیلوفر
در باد
بیباک
به رقص برخیزد
گفتی که سکوت
لبریزِ از فریاد است
قصهی رنگینِ رهایی
هنوز هم در یاد است
قامتِ بیقرارِ قلم
با طغیانِ واژگان
از کمندِ بَند آزاد است
تا عطر همیشه بهار
حسِ سترگ رستن را
دیگر بار
برانگیزد
دریغا که بی حضورت
پروایِ بیبدیلِ تردید
با سودایِ دل میستیزد
و خلوتِ خانه
تنها
تلخی تنهایی را
در جان میریزد.
ارسلان- تهران
5/1/1403
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر