Sunday, 13 April 2025

بهاری که نرسید




رویای سپیدش را

ابر

با باوری پرورانده بود

که اینبار

به تمامی

از بقچه‌ی پر از شکوفه

بر کاکل عریان درختی بریزد

که وحشت شبانه‌ی زمستان را

بی شتاب

تاب آورده بود

 

در نگاه حیران پرنده

قطره ای از شوق

به تردید می نشست

انگار

پیغامی از طلوع نارس جوانه را

به منقار می بست

و در دامان الوان نسیم

از فراز دشت

می گذشت

 

باغ

در تمنای ترانه‌ی سبزی بود

هنوز

که رنگ تیره‌ی خاک را

می ربود

وبا هر تصویر کبوتری نامه بر

در افق

درهای خانه را

با اشتیاق

می گشود

 

دریغا هربار

در جان پنهان شعر

بغزی می لغزید

دلواپس تعبیرتلخی که

از نهانی ترین گوشه‌ی خواب های پیشین

به بیرون می خزید و

باز کابوس بیداری را

در برابر می دید

 

ابر

از نگاه منتظر رود

در هم ریخت

چشمه ای از هراس

خشکید

و دل دشت

با طپش تشنگی لرزید


 رویای سپیدش را

بهار

بی خبر

در کوله باری پیچید و

پاورچین کنان

از کنار بهت کوه

گریخت

  

ارسلان - تهران

هیجدهم فروردین ۱۴۰۴


No comments: