فرزندانِ بلافصلِ زمینند
در پوستی
تنیده از ستبرِ صخره هائی که
از دیرباز
طوفانِ تعزیرِ تازیانه را
هرازگاه
بر جان می خرند
پای استوار و سرافراز
بر سیاره خردی
به حقارتِ ارزنی شاید
در فضائی معلق
که پای بر جائی تکیه نمی دهد
پدرانشان را به سبوعیت دریده اند
و فرزندانِ خویش را
به مِهری بی دریغ می طلبند
تا بامِ خانه را
از گزندِ ایام بر حذر دارند
ریشه ها از سرشتِ خاکند و آب
گِل مایه ای روئیده کنارِ سنبله هایِ گندم
که به قواره انسان
شکل پذیرفته است
تا طغیانِ بندگی را
با دانه سیبی
به آزمون گذارد
درک بی واسطه شرمِ نهفته ای
تا جفتِ خویش را
در پناهی بیابد
که شاخه هایِ سبزِ درختِ انگور
از خاکِ آن بارور می گردند
نه از قومِ قابیلیانند
که در مهلکه ای
جانِ همجانِ خویش را
به وسوسه ای بستانند
و نه از تبارِ هابیلیان
که تنها نقشِ حضورِ خود را
در مذبحی به وسعتِ زمینی بی حاصل
اجابت کنند
طرفه ای دیگرند
سرشته از باد و آتش
انگار
ردیفِ مکررِ شعری
که قافیه اش از جنسِ رهائیست
و در اسارتِ هیچ نظمی
فرمان نمی برند
فرزندانِ بلافصلِ زمینند
ارسلان- تهران
1393/2/12
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر