رشکی است
بی بهانه
به عطشِ کویری خاکی که
تنِ بلورینِ باران را
هوسناک
در کام می کشد
به آرامشِ ناپیدایِ بادی که
بافته ی گیسوانِ بید را
نوازش می کند
و به ساقه هایِ برهنه ی درختانِ صنوبر
که از دیر باز
پیوندِ خاک و آفتاب را
جاودانه می سازند
رشکی است
تو گویی نابخردانه
به جسارتِ ذره هایِ پر شتابِ نوری که
بی ترس و تردید
هنگام عبور از پنجره ی اتاق
در دستانت
آرام می گیرند
رشکی است
شاید ابلهانه
به خویشم حتا
به گاهی که
تو را در خواب هایم
درآغوش می فشارد .
ارسلان-تهران
1393-10-25
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر