دلم گرفت
لحظه ای که
همه ی بهار را
قاب کردم
تا نوشدن را
از گوشه ی تنهایی
پیغام دهم
دلم گرفت
وقتی که شقایق را
نمی شد بویید
آواز پرنده را
از پشت شیشه اتاق
می باید شنید
و اندوه قناری را
آسان
می توان فهمید
دلم گرفت و هوای دمیدن دارد
هوای گم شدن
در صدای شهر
در ازدحام چشمانی که
باز زندگی رامی جوید
دلم هوای پریدن دارد
شنیدن صدای باد
ترانه ی باغ
رقص ارغوان
هوای باران و بهاران
هوای رها شدن
کنار خنده های تو
تا روزگار را
دیگر بار
بی غبار نقاشی کنم
ارسلان - تهران
اول فروردین ماه نود و نه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر