۱۳۹۹ فروردین ۴, دوشنبه

شاید می شود باز





غم غریبی پرسه می زند
مرگ در هر شیار دیوار
جا خوش کرده است
فاصله ها بیداد می کنند
و سایه ها
گریزانند

روا نبود
دلمردگی بنفشه
و تردید دمیدن شکوفه
در بهاری که
رنگ عزا را
بر چهره دارد

شاید می شود باز
دل را به نوای سازی سپرد
که در کوچه های شهر
مستانه می نوازد

شاید می شود باز
با قلم مویی
اندوه را
از بوم جان شست
و رنگی از 
گلبرگ شقایق 
بر آن پاشید

شاید می شود
رخت نونواری 
بر تن پوشید و
سرخی شعله را 
بر رخسار تو و من
بخشید

شاید می شود باز 
خندید
بی واهمه رقصید
گل سرخی رابویید
و زندگی را
به رنگ دیگری
آفرید

شاید می شود باز


              
ارسلان - تهران
پانزدهم اسفند نود و هشت
                              

هیچ نظری موجود نیست: