فصل شکفتن
طلوع نگاه توست
ای همه ی بضاعت غزل
که قصیده هم
از وزن حضورت
بی قافیه
می ماند
شوق شنفتن
شیدایی صدای توست
لب تشنگی قلندرانی که
کشکول درویش را
لاجرعه
سر می کشند
ترانه ی بلند گفتن
وسوسه ی سودای توست
تا در نهان جان
بجوشد و
سحر ابلیسان را
باطل سازد
شور آشنای برآشفتن
در هوای توست
تا بر آسمان سترون
بخروشد و
رسالت رستن را
از دستانت
وام گیرد
ارسلان- تهران
سوم خرداد ماه نود و نه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر