رازِ پنهانی
در نهان نمی ماند
اگر شکفتنِ گلِ سرخ
نیازِنگاهت را
عریان می کرد
کلامِ ناگفته ای
بر زبان نمی ماند
اگر حسِ سوزانِ دستانت
عطشِ جان را
عیان می کرد
پروایی
در میان نمی ماند
اگرهم آواییِ آغوش و رهایی را
گرمایِ بازوانت
نشان می کرد
و سرِّ سَر به مهری هم
ناگشوده نمی ماند
اگر حضورِ ناگریزِ سحر
گذری بر این
گوشه ی آسمان می کرد و
وسوسه ی دلِ سودایی ما را
به تبسمی
درمان می کرد
ارسلان-تهران
بیست و سوم شهریور یکهزار و چهارصد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر