۱۴۰۰ مهر ۶, سه‌شنبه

باز پاییز

 

باز

 رازِ پاییزو

بویِ  نَمِ خاک

که سوار بر مَرکبِ بی تابِ باد

از راه می رسد


حکایتِ بارانِ برگ و

طوفانِ طلاییِ خزان

که بر ماتمِ شهر

رنگِ کهرباییِ اندوه

می ریزد

با خش خشِ خاطراتی که

بر سنگفرشِ کوچه 

مشقِ نانوشته را

با شتاب می نویسد


باز

رازِ پاییز و 

دلِ ابریِ من

که هوایِ پرواز

در آسمانِ قصه هایت دارد

تا با زلالِ نگاهت

بر تشنگیِ باغ ببارد و

نیازِ زمین را

با سرانگشتانِ بلورینِ باران

از میان بردارد


باز

رازِ پاییز و

جایِ خالیِ جوانه هایی که

سرمایِ ستمکارِ روزگار را

به جان خریدند

پیش از این

خزان را ناباورانه دیدند و

خواب هایِ بهاری را

بر بالِ سپیدِ کبوتران

به تصویر کشیدند


باز

رازِ پاییز و

دلِ سوداییِ من

که در هوایِ صدای تو

آرام نمی گیرد و

به وسوسه ی شوری شعله وار

رنگی از زندگی را

بر جان می پذیرد


باز پاییز است


ارسلان- تهران

پنجم مهرماه یکهزاروچهارصد     






هیچ نظری موجود نیست: