۱۴۰۱ فروردین ۱۴, یکشنبه

سفره ی شقایق





سفره ی سبزی چیده بودیم

به وسعتِ سرخابِ شقایقِ دشت

که با ویارِ خاک

هر بار

بر این دیار

می‌روید

 

با ضرباهنگِ نبضِ زمان

به انتظار نشسته بودیم

تا نو شدنِ زلالِ سال را

سبکبال

به خانه بخوانیم و

در دل

شوقی از خیالِ روز

بنشانیم

 

آسمان نمور بود و

چشمانِ تو

و بارانِ ریزی که

بر شاخه‌ی اقاقی می‌بارید

تا رنگِ سربیِ زمستان را

با تن‌پوشِ شکوفه

روسپید سازد

 

هوا

از سردیِ شهر می‌گفت و

از سایه‌ی سرگردانی که

کلامی آشنا را

بر خاکی می‌جست

که هنوز

از جایِ پایت

بر آن نشانی نبود و

بی‌گمان

هرگز هم

از آنِ تو نبود

 

آذینی نبسته بودیم

اما

سوسویِ سپیدِ سحر را

بر دامانِ خرامانِ بهار

روزگاری

در خواب دیده بودیم.

 

ارسلان- تهران

هفتم فروردین سال یکهزار و چهارصد و یک


هیچ نظری موجود نیست: