نفرین تلخی
بر لبانت می خشکد
هنگامی که سکوت
تنها کلام مجازی است
که ازنگاه شعله می کشد
بر لبانت می خشکد
هنگامی که سکوت
تنها کلام مجازی است
که ازنگاه شعله می کشد
فاصله بیداد می کنند
و آرواره ی دریدن
خواب را از چشمان خسته
می ربایند
و آرواره ی دریدن
خواب را از چشمان خسته
می ربایند
لبخند حادثه ممنوعی است
پشت صورتک عبوس
تا انگشتان بی طاقت
تصویر قلبِ شکسته را
بر شیشه ی پنجره
نقاشی کنند
پشت صورتک عبوس
تا انگشتان بی طاقت
تصویر قلبِ شکسته را
بر شیشه ی پنجره
نقاشی کنند
عقربکِ ساعتِ شماطه دار
برطاقچه ی اتاق
سرگردان می چرخد
و آینه ی مه گرفته
رویای روشنایی روز را
با خود
تکرارمی کند
برطاقچه ی اتاق
سرگردان می چرخد
و آینه ی مه گرفته
رویای روشنایی روز را
با خود
تکرارمی کند
درد تلخی است
روزگاری که
عطرگلهای رازقی را
مگر
از لابلای دفترچه خاطرات
دنبال کنی
روزگاری که
عطرگلهای رازقی را
مگر
از لابلای دفترچه خاطرات
دنبال کنی
نه آفتابی و نه حتی سوسوی چراغی
بختک سیاهی انگار
که امان غنچه های زنبق را
پشت دیوار بلند باغ
بختک سیاهی انگار
که امان غنچه های زنبق را
پشت دیوار بلند باغ
بریده است
کوچه های خالی خمیازه می کشند
سایه های هراسان در گریزند
وتنها کودکان بی واهمه
واژه گریخته ی رهایی را
در سکوت
نجوا می کنند
وتنها کودکان بی واهمه
واژه گریخته ی رهایی را
در سکوت
نجوا می کنند
ارسلان -تهران
۱۳۹۱/۵/۲۹
۱۳۹۱/۵/۲۹
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر