تنهایی
پوستینی است
به رنگ خاکستری خاک
نازک تر از حباب هایی که
با هر تلنگر
قطره
قطره
سرریز می شوند
روزگار سختی است
روزگاری تلخ
روزگاری پر از بیم و تردید
بی امید
روزگار سماجت درد
پشت دیوارهای سرد سکوت
حتی میان احساس من و تو
پندار بیهوده ای است انگار
از نقش تقدیری خویش
در عبور سایه وار لحظه ها
و فرجام ناگزیری است
حادثه هایی که
کنج خلوتی را
آشوب می کند
تنهایی
تنها کلنجاری است
در فضای خالی حضور
پر از قصه هایی که
با هر نگاه
قطره
قطره
لبریز می شوند
ارسلان - تهران
1391/11/24
۵ نظر:
تنهایی کورسوی زمزمه ی در آغوش کشیدن خیال توست
"تنها کلنجار فضای خالی حضور"
تعبیرتان از تنهایی بسیار زیباست
زیباتر از آن معنای کلامتان است که بدون تامل قابل فهم نیست
ممنون
لمس برهنه تنهایی
وتنها حضور بی توقف اندوه
هنگامی که درد را در سکوت
تا نهایت ویرانی
گریه میکنی
آنگونه که قلبت
از انجماد تلخ قطرات
لحظه ها را دشوار
شمارش می کند
باید صادقانه بگویم تنهایی را با تمام تنهایش به تصویر کشیده اید
من زیاد نمیخونم وزیاد هم نمینویسم
ولی این شعر ارزش خواندن داشت
یاد تنهایی های خودم
با روزگار غریبی میکنم.
میترسم غریبانه بمیرم.
هر چه فریاد میکشم، کسی روی بر نمی تابد.
اینجا تافته های عشق را میشکافند. بافنده ای نیست.
الهی مرا به روزگار خود برسان.
روزگار خوشرنگ بی رنگی.
جمشید
ارسال یک نظر