لبریز از انتظار
لبریز از تکرار
از صورتکان مومیایی واژه
ها
لبریز از انجماد تلخ لحظه ها
با قطره هایی که
پشت پلکهای خسته
در کمین نشسته اند
چینش تسبیح
واره کلمات
بی واسطه و بی محراب
در دستانی که بی اختیار
نقطه های خالی
را
رج می زنند
عادت ملال
آوری است
نگاه هر
روزه
بر حروف درشت روزنامه
هایی که
در کنار جوب خیابان
صف کشیده اند
از لابلای دیوارهای کوچه
رها می شوم
در هیاهوی شهر
رفت و آمد عابران
صداهای گرفته دست فروشان دوره
گردی که
همه بضاعت خود
را
بر طبقی لرزان
فریاد می کشند
وسواس دوباره همیشگی
در جستجوی همزبانی نیم
نگاهی به تصادف
با عبور بی
سرانجام عقربه ها
بر صفحه مدرج ساعت
تا شاید
در بزنگاه تردید
حادثه
سرانجام دیگری را رقم زند.
ارسلان
– تهران
28/05/1392
۳ نظر:
انتظار
تکرار
پلکهای خسته
ملال آور
هیاهوی شهر
جستجوی همزبان
" تا شاید
در بزنگاه تردید
حادثه
سرانجام دیگری را رقم زند"
شعر زیبایی است که دلهره را مانند یک نقاشی زیبا با تمام جزئیاتش مجسم میکند.
"" اینجا کره ی خاکی است ، سرزمین انسانها، اینجا کسی دنبال گمشده اش نیست، اینجا گمشده ها فراموش می شوند"
بی درنگ با وسواسی وصف نشدنی بی وقفه بدونه بسستن پلکهای خسته ام وارده دلهره ات شدم ولی ناباورانه بدون اندکی دلهره بارضایت خارج شدم. 6شهریور 1392 ساعت 01:00 بابک عباس زاده
قسم
ارسال یک نظر