Friday, 30 August 2013

فصل خاموشی
















رنگین کمان کوچکی
درون قطره های معصومانهء نگاهت
زلال تر از هق هق بی امان همهء باران ها
می درخشد

چشم می دوزم
در غروب خندهء گل غنچه های باغ
بر انگشتانی لرزانی که
در اسارت حلقه ای
دیر زمانی است
نرد عشق را
باخته است


بر پاهائی می نگرم که دیگر فرمان نمی برند
و تصورمعبرهای خالی
تنها تصویر چشم نوازی است
که هنوز
شتاب آخرین رهگذران را
بر سنگفرش خویش
احساس می کنند

نه بانگ ناقوسی است
تا به غسل تعمیدی بخواندت
نه زخمه مضرابی
که بر جانت
بداهه ای بنوازد
و نه صدای گلدسته ای
که بیداری صبحدمان را
اجابت کند

تنها حضور همیشگی توست
در کارزار فصل خاموشی
هنگامی که
حرامیانی به رنگ تلخ تاریکی
لبخند را به سخره می گیرند
و باور عشق را
چونان هیزمی بی مقدار
برآتش می کشند

تنها نگاه زلال توست
از کنار حلقه های کبود زیر پلک
با قصه های رنگین کودکی
تا در التهاب دردناک تازیانه
رد خواب را
در چشمان خسته ای
بنشاند


رنگین کمان کوچکی
در قطره ای که
فرو می چکد
رنگ می بازد

ارسلان
تهران
1392/6/6





No comments: