۱۳۹۲ شهریور ۸, جمعه

فصل خاموشی
















رنگین کمان کوچکی
درون قطره های معصومانهء نگاهت
زلال تر از هق هق بی امان همهء باران ها
می درخشد

چشم می دوزم
در غروب خندهء گل غنچه های باغ
بر انگشتانی لرزانی که
در اسارت حلقه ای
دیر زمانی است
نرد عشق را
باخته است


بر پاهائی می نگرم که دیگر فرمان نمی برند
و تصورمعبرهای خالی
تنها تصویر چشم نوازی است
که هنوز
شتاب آخرین رهگذران را
بر سنگفرش خویش
احساس می کنند

نه بانگ ناقوسی است
تا به غسل تعمیدی بخواندت
نه زخمه مضرابی
که بر جانت
بداهه ای بنوازد
و نه صدای گلدسته ای
که بیداری صبحدمان را
اجابت کند

تنها حضور همیشگی توست
در کارزار فصل خاموشی
هنگامی که
حرامیانی به رنگ تلخ تاریکی
لبخند را به سخره می گیرند
و باور عشق را
چونان هیزمی بی مقدار
برآتش می کشند

تنها نگاه زلال توست
از کنار حلقه های کبود زیر پلک
با قصه های رنگین کودکی
تا در التهاب دردناک تازیانه
رد خواب را
در چشمان خسته ای
بنشاند


رنگین کمان کوچکی
در قطره ای که
فرو می چکد
رنگ می بازد

ارسلان
تهران
1392/6/6





هیچ نظری موجود نیست: