بوته ی بی نامی که
در کویر می روید
نه از طوفانش هراسی است
و نه از هرمِ ِِِِسوزان آفتاب
همه ی نگاهش
به لکه ی رنگ پریده ی ابریست
که عطش را
هر از گاه می فریبد
ساقه ی تردِ نیلوفر
برزمینِ خیسِ باغچه
سینه خیز می شتابد
تا پاشنه ی درختِ پیرِ صنوبر
در اندیشه یِ ارتفاعی که
شاخه های درخشانِ نور را
نه از طوفانش هراسی است
و نه از هرمِ ِِِِسوزان آفتاب
همه ی نگاهش
به لکه ی رنگ پریده ی ابریست
که عطش را
هر از گاه می فریبد
ساقه ی تردِ نیلوفر
برزمینِ خیسِ باغچه
سینه خیز می شتابد
تا پاشنه ی درختِ پیرِ صنوبر
در اندیشه یِ ارتفاعی که
شاخه های درخشانِ نور را
در آغوش گیرد
کودکی با صورتی چرکین
لابلای ازدحامِ بی تفاوتِ عابران
پرسه میزند
در رویایِ دستانی که
کودکی با صورتی چرکین
لابلای ازدحامِ بی تفاوتِ عابران
پرسه میزند
در رویایِ دستانی که
به نوازش
التهابِ چشمانش را آرام سازند
لابلای خاطراتِ کویری
انگشتانِ لرزانی
التهابِ چشمانش را آرام سازند
لابلای خاطراتِ کویری
انگشتانِ لرزانی
هنوز
چهارچوبِ پنجره ای
بافته ازگلهایِ آبی نیلوفر را
به تصویر می کشد
تا نگاهِ گریخته از
چهارچوبِ پنجره ای
بافته ازگلهایِ آبی نیلوفر را
به تصویر می کشد
تا نگاهِ گریخته از
هیاهویِ کوچه را
دیگر بار
باز یابد
ارسلان - ویسبادن
28 مارس 2014
دیگر بار
باز یابد
ارسلان - ویسبادن
28 مارس 2014
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر