چه بی صبر بودیم و
چه بی قرار
وقتی که
گردش روزگار را
بر میل خویش
به انتظار
نشسته بودیم و
بر بساط اقبال بد سگال
قرعه ی فال
به تعبیری نیک زده بودیم
چه بی تردید بودیم و
چه بی گدار
هنگامی که
شعبده ی حادثه را
به سبک سری
بر تابیده بودیم
خرقه ی دیگری
بر تن پوشیده بودیم
و ته مانده ی حریمی هم
اگر مانده بود
به حرمت پشیزی
بخشیده بودیم
چه رنجی که کشیدیم و
چه بسیار شکوه که شنیدیم
در هنگامه ای که
سنگلاخ ساحل
بادبانی را به چشم نمی دید و
طوفان
بر چهره ی دریا
رنگ خشم می پاشید
تا شاید
حس طلایی خورشید را
از صورت روز
بستاند و
عافیت کنج شبانه را
در باور جان
بنشاند
چه معصومانه
بی صبر بودیم و
چه مومنانه بی قرار
اگر چه
بسیار دشوار بود
دشوار
ارسلان-تهران
هیجدهم آذر ماه یکهزار و چهارصد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر