خزانِ ارغوان
با رنگِ کهربایی خزان
کنارِ کدام برگِ سرگردان
به یادگار
نوشته بودی
که با دمیدنِ اوّلین شکوفه
از پسکوچههایِ کودکی
سَرَکی به باغچهیِ رویاهایمان میزنی
تا بوتهیِ گلِ سرخ
از خوابِ زمستانی
رها گردد
شتابی کن !
که باد
بر سرتاسرِ دفترِ خاطرات
بارانی از گلبرگِ خشکِ شقایق
پاشیده است و
رنگین کمانی که
از فوارهی سنگیِ حیاطِ قدیمی
بر کاشیِ آبیِ پاشوره
میریخت
زیرِ پایِ دیوار
در خاک خوابیده است و
گوشهی چشم را
از غمِ غریبِ دلتنگی
نمناک میسازد
شتابی کن !
که جان از
جولانِ منجنیقِ حادثه
در امان نیست
حتی اگر
بارویی از باورِ دیر ساله را
بر گردِ خویش
تنیده باشی
شتابی کن !
که بانگِ محزونِ خزان
صورتِ رنگ پریدهی ارغوان را
بی امان
به رخ میکشد
شتابی کن !
ارسلان- تهران
نهم اردیبهشت ماه 1401
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر