Saturday, 1 March 2025

قصیده ی حوّا

 





بر هر آنی که بود و

هر نهانی که نبود

از روز نخست

نامی ونشانی نهادیم

تا رنگ را

از بیرنگی برهانیم

بی‌جان را با جانی

به وصلت بکشانیم

بی سامانی جهان

که ازجنس جاریِ باد بود را

به جلوه‌ای ماندگار

در چشم اندازِنگاه بنشانیم

و  نوری از حضور را

برزمین بتابانیم

 

 دیگر روز

بر آشیانِ پرغرورِ سیمرغ

از قامتِ  گدازانِ ققنوس

طرفه‌ ای ساختیم

تا هر بار که می‌سوزد

باز برافروزد

و پرواز را در آغوش همزاد

بیاموزد

 

روز سومین

 از گویِ زرینِ خورشید

و هُرمِ نهانِ زمین

آتشی از مهر 

در کنه دل برافروختیم

تا شعله ی هر زخمِ روزگار را

 مرهمی باشد

 

دیگر بامدادان

 از رود و دشت

دریا و باران

ستارگانِ آسمان

و هر آنچه که می‌شد بوئید

و هرآنچه که بر زمین روئید

وام گرفتیم

تا تصویری بی بدیل را

بر خاک و آب 

نقش زنیم

 

در واپسین شامگاه

  به ناگاه 

 دُردانه ی حوا 

چشم درچشم جهان

سرودی خواند  

 ما را 

به اشارت ابرویی

بر  خاک نشاند 

هزار واژه‌ی ممنوع

از سلاله ِی دانایی را

بر زبانِ راند

و شمیمِی ازعشق

 به رنگِ گل‌هایِ وحشی را

برکوه ودشت افشاند

 

آنگونه شد

که به طغیانی

عطایِ فردوس را بخشید  

 ودرغوغایی

ازنام و رنگ خویش

بر هر گل بوته‌ی زمین

خطی جاودان

 به یادگار کشید



ارسلان- تهران

07/12/1403

No comments: