Wednesday, 12 March 2025

هفت شهرِ رهایی

 




راه دشوار است و

یاران را 

پای لنگ

بسیار

 

دل

در طلب چشمه‌ای می‌تپید

که از شعله‌ ی باشکوهِ خورشید می‌جوشید

و در تنِ نازک تاک

آنگونه می‌چرخید

که دخترانِ طلائی رَز

در پیچ و تابِ ساقه‌ های سبزِ 

به رقصی عارفانه برخیزند

 

جان هم

لبریز از شوقِ عشقی بود

به روشنیِ زلالِ شیریِ کهکشان

که در سیاهیِ شب می‌درخشید

یا نوشی که از سینه‌ ی بی دریغِ زمین

هر برگِ نورسته‌ی درخت را

زندگی می‌بخشید

 

عقل انگار

با بالِ لاهوتیِ خیال

تا وادیِ سهمگینِ دانایی می‌دوید

رها از وسواسِ کَون و مکان

بر آسمانی سر می‌سائید

که هنوز

در باورِ کهنه‌ی خاک

 پناهِ زورقِ شکسته‌ی جان بود


جان اما

بی‌نیاز ازبود و نبودِ جهان

هر بامداد

که گلبرگِ اقاقی و رازقی

با بارانِ شبنم

از خواب برمی‌خیزند

شیداییِ شعری است

به رنگِ شوریده گیِ شاعرانِ شیراز

که واژگان را

مست و خراب

در بند می‌کنند

 

عقل و دل 

حیران

هر بار

منصور وار

بانگی از انالحق برمی کشند

تا کام از جانان بستانند

رنگِ رهایی را

بر تنِ خونینِ خاک بنشانند

پرتویی بر پستویِ نادانی

بتابانند

و جان را

در گذراز وادیِ نام آشنایِ فنا

به  روشنیِ سحر برسانند

 

راه بی تردید دشوار است و

 بیراه 

بی شمار 

 

ارسلان- تهران

13/12/1403

No comments: