بارانی تو
گواراتر از
نفسِ سپیده دمان
همسانِ ذاتِ شبنم
که شرمناک
از گلبرگِ بنفشه
بر خاک می چکد
بهارانی تو
سربرآورده از
کناره هایِ نمناکِ برف
در آخرین روزهایِ زمستان
با طراوتی هوسناک که
در هوایِ مه گرفته
بر تن می نشیند
روحِ کهرباییِ خزانی تو
از پسِ هُرمِ بی طاقتِ آفتاب
به دلنشینیِ خُنُکایِ وزیدنی که
دشتها را
رنگین می سازد
همه ی جانی تو
بهانه ی گردشِ فصول
آنی که با حضورت
انجمادِ لحظه ها
بسانِ زلالیِ باران
روان می شود
ارسلان-تهران
20 آذرماه 1394
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر