امشب دلِ من هوایِ باران دارد
چشمانِ تری یاد بهاران دارد
با دل بنشین و از منِ خسته مپرس
کو آن قدحی که نقشِ یاران دارد
ابری که شد و نبود بارانش دل
این بی سروپا سر به بیابان دارد
زین شهرِخراب وقومِ درخواب رها
هدهد صفتی سویِ سلیمان دارد
از نای و نوای خفته در خاک هنوز
خونی به دل و زخم ز جانان دارد
گراین دل من نقش تو می سازد باز
درهرسخنت دردی و درمان دارد
لالاییِ لحظه ها مرا می خواند
کاین قصه ی تلخ رو به پایان دارد
ارسلان-تهران
2 دیماه 1394
لالاییِ لحظه ها مرا می خواند
کاین قصه ی تلخ رو به پایان دارد
ارسلان-تهران
2 دیماه 1394
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر