وقتی تو خندیدی
آسمان
ستاره ها را
میهمان نمود و
ابری سپید
از شوق
گریه کرده بود
وقتی تو خندیدی
ساقه ی سبزِ گندم
در دشت رقصید
نسیمِ نمناک
بر هُرمِ بیابان
وزید
بیدِ سر به زیر
موهایِ آشفته را
با باد
شانه ای کشید
وباغ
با همه ی بی برگی
بهارِ بازیگوش را
در راه دید
وقتی تو خندیدی
شب در انتظارِ روز
تا صبح
بیدار ماند
سپیده
فرشی ار نور
بر ایوانِ خانه
گستراند
و غنچه ی گل سرخ
در خوابِ مهتابیِ سحر
چشم به سویِ تو
گرداند
وقتی تو خندیدی
همه ی رنگ ها
در رگ های زمین
درخشید
قله ی پر غرور
جامه ی سپیدش را
به تنِ رود
بخشید
و زمزمه ی باران
در هر گوشه ی شهر
پیچید
وقتی تو خندیدی
صدایِ رهایِ پرنده
به گوش رسید
نشانت را
از همه کس
می توان پرسید
چون هنوز هم
نامت
زندگی است
ارسلان- تهران
بیست و پنجم خرداد ماه نود و نه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر