گفتیشبدیری نمی پایدآفتاباز پشتِ یالِ بلندِ کوهشادمانمی آیدنگاهِ سربیِ آسمانبه رنگِ نیلیمی گرایدو بهارمریم و بنفشهمی زایدتو بگوبا غمِ این دیاربی خریدارچه کنمگفتیخاکتنِ ناپاک رامی ربایدگونه ی گلگونِ شفقرخسارِ فلق رانقاشی می نمایدریزش بلورینِ بارانغبارِ پنجره هایِ شهر رامی زدایدو پناهِ پنهانِ یار رابر دلدارمی گشایدتو بگوبا غمِ این دیاربی خریدارچه کنمگفتیزخمِ کینهسرانجامسینه راخواهد شکافتدل اگر شکستقراریباید یافتصدایِ پایِ بارانبر سنگفرشِ کوچهبه پیشوازخواهد شتافتو شکوفه ی ارغواناز فرازِ دیوارراهی به آسمانخواهد یافتتو بگوبا غمِ این دیاربی خریدارچه کنمگفتیحتا اگرفرصتِ فردایی نرسیدبهار را می تواندر نگاهِ آلاله دیداز لکه ی ابریسراغِ باران راپرسیدرختِ نونوارازخیالت بر تن کشیدو اندوه رااز خانه ی جانروبیدتو بگوای غمگساریارانِ این دیاربی خریدارچه کنندارسلان- تهرانپنجم تیر ماه نود و نه
۱۳۹۹ تیر ۷, شنبه
غم این دیار
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر