پای در بند
خشم در سینه
دشنه ای در مشت
طوفان خشونت
نعره می زند
و تازیانه ی تنگدستی
گُرده ی هر گُردی را
به زیر می کشد
پای خسته
دست بسته
خنجری بر پشت نشسته
انگار
دیروز،هنوزدر ما مانده است
با گرهیِ کورِ پنجه هایی که
مشت میشد
ونارنجکی در قلب های کوچک
تا زندگی را
به سانِ ترکشی
به ایامِ بی سرانجام ِ فردا
پرتاب نماید
قلبهایِ کوچکِ امروز
در اسارت دستانِ بزرگِ نفرت
نارس ماندهاند
و انفجارِ خشم و خشونت
دلهایِ کودکانِ فردا را
لبریز میسازد
ارسلان- تهران
اول دیماه 1403
No comments:
Post a Comment